واسه عشق سابق فال گرفتم این اومد:
اگر رفیق شفیقی درست پیمان باش
حریف خانه و گرمابه و گلستان باش
شکنج زلف پریشان به دست باد مده
مگو که خاطر عشاق گو پریشان باش
گرت هواست که با خضر همنشین باشی
نهان ز چشم سکندر چو آب حیوان باش
زبور عشق نوازی نه کار هر مرغیست
بیا و نوگل این بلبل غزل خوان باش
طریق خدمت و آیین بندگی کردن
خدای را که رها کن به ما و سلطان باش
دگر به صید حرم تیغ برمکش زنهار
و از آن که با دل ما کردهای پشیمان باش
تو شمع انجمنی یک زبان و یک دل شو
خیال و کوشش پروانه بین و خندان باش
کمال دلبری و حسن در نظربازیست
به شیوه نظر از نادران دوران باش
خموش حافظ و از جور یار ناله مکن
تو را که گفت که در روی خوب حیران باش
استنباط من این هست که عشق می خواد من رو از خدا دور کنه و من بنده ی خوبی نیستم باید با خدا انس بگیرم و از چشم آدم ها دور باشم، این غزل خیلی وقتا برام اومده هر موقع که در بندگی شل شدم و گرم دنیا شدم، حالا عشق بوده یا درس بوده یا کار بوده یا چیز دیگه!؟
پی نوشت: تعبیرش رو در سایتا نگاه کردم چقدر با استنباط من فرق داره؟! یعنی باید با معشوقم رفیق شفیق بشم؟!
تعبیر تاروت رنگی: چنانچه می خواهی در زندگی خود به مقام و منزلتی ویژه برسی باید در رفتارت با مردم تجدید نظر کنی. در دوستیهایت وفادار و صادق باش و در مورد دوستانت با محبت و احترام رفتار کن. صداقت لازمه رفاقت است و دوست خوب کیمیا. اکنون که به لطف خدا در میان مردم از جایگاه ویژه برخوردار شده ای، مواظب موقعیت خود باش.
تعبیر ستاره: حافظ در این غزل به پند و نصیحت روی آورده است. او میگوید: بهتر است کمی هم به اعمال و رفتار خود دقت کنی و غرور و تکبر را از وجودت خالی کنی. در دوستی، صدیق و صمیمی باش زیرا در زندگی به دوستان مخلص نیاز است. بیهوده از سختیهای روزگار در گله و شکایت نباش زیرا پایان هر سختی، خوشی و شادمانی است. برای حرف و کاری که میکنی دلیلی محکم و منطقی داشته باش. همه سخنها قابل شنیدن نیستند، سعی کن آزادتر فکر کنی و تصمیم بگیری.
در کل باید خیلی حرمت بنده هارو گرفت، خدا همینو میخواد
اوه عجب حرفی زدی