باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن
باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن

فال گرفتم واسه عشق

واسه عشق سابق فال گرفتم این اومد:


اگر رفیق شفیقی درست پیمان باش

حریف خانه و گرمابه و گلستان باش


شکنج زلف پریشان به دست باد مده

مگو که خاطر عشاق گو پریشان باش


گرت هواست که با خضر همنشین باشی

نهان ز چشم سکندر چو آب حیوان باش


زبور عشق نوازی نه کار هر مرغیست

بیا و نوگل این بلبل غزل خوان باش


طریق خدمت و آیین بندگی کردن

خدای را که رها کن به ما و سلطان باش


دگر به صید حرم تیغ برمکش زنهار

و از آن که با دل ما کرده‌ای پشیمان باش


تو شمع انجمنی یک زبان و یک دل شو

خیال و کوشش پروانه بین و خندان باش


کمال دلبری و حسن در نظربازیست

به شیوه نظر از نادران دوران باش


خموش حافظ و از جور یار ناله مکن

تو را که گفت که در روی خوب حیران باش


استنباط من این هست که عشق می خواد من رو از خدا دور کنه و من بنده ی خوبی نیستم باید با خدا انس بگیرم و از چشم آدم ها دور باشم، این غزل خیلی وقتا برام اومده هر موقع که در بندگی شل شدم و گرم دنیا شدم، حالا عشق بوده یا درس بوده یا کار بوده یا چیز دیگه!؟

پی نوشت: تعبیرش رو در سایتا نگاه کردم چقدر با استنباط من فرق داره؟! یعنی باید با معشوقم رفیق شفیق بشم؟!

تعبیر تاروت رنگی: چنانچه می خواهی در زندگی خود به مقام و منزلتی ویژه برسی باید در رفتارت با مردم تجدید نظر کنی. در دوستیهایت وفادار و صادق باش و در مورد دوستانت با محبت و احترام رفتار کن. صداقت لازمه رفاقت است و دوست خوب کیمیا. اکنون که به لطف خدا در میان مردم از جایگاه ویژه برخوردار شده ای، مواظب موقعیت خود باش.

تعبیر ستاره: حافظ در این غزل به پند و نصیحت روی آورده است. او می‌گوید: بهتر است کمی هم به اعمال و رفتار خود دقت کنی و غرور و تکبر را از وجودت خالی کنی. در دوستی، صدیق و صمیمی باش زیرا در زندگی به دوستان مخلص نیاز است. بیهوده از سختی‌های روزگار در گله و شکایت نباش زیرا پایان هر سختی، خوشی و شادمانی است. برای حرف و کاری که می‌کنی دلیلی محکم و منطقی داشته باش. همه سخن‌ها قابل شنیدن نیستند، سعی کن آزادتر فکر کنی و تصمیم بگیری.


رفیق من

من از اول نه اهل هیئت بودم نه اهل مسجد، نه اهل روضه، نه اهل مهمونی، نه اهل هنرو ... فقط اهل ورزش بودم که اونم نزاشتن ادامه بدم و محیط و امکاناتشم نبود این شد که از نوجوونی دوستم شد کامپیوتر، ساعت ها وقتم رو می زاشتم پای نرم افزارای مختلف و اینترنت، بعدم که رفتم دانشگاه کلی ذوق برنامه نوبسی داشتم تو دانشگاه این قدر که پای لپ تاپم بودم بچه ها می گفتن تو با لپ تاپت ازدواج می کنی! تو نخ پسرا نبودم! بعدم که گوشی هوشمند اومد نمی دونم روزانه چقدر پای وسایل الکترونیکی هستم اما همه ی زندگیم همین هاست!

کامپیوتر رفیق خوبیه، نارو نمی زنه، دروغ نمی گه، هر وقت بخوای حاضره، کمی خنگه اما خوبه، به جای زندگی واقعی، من تو دنیای مجازی زندگی می کنم نمی دونم عاقبتم چی میشه!؟

یه رفیق!

دلم یه رفیق می خواد! 

یه رفیق فاب!

یه رفیق مشتی!

مردونه نباشه!

زنونه هم نباشه!

خودش باشه!

نقش بازی نکنه!

اهل دل باشه!

اهل حال باشه!

بشه همه جیک و پوک زندگیت رو براش تعریف کنی!

عاقل باشه!

دانا باشه!

فهمیده باشه!

با یه اشاره حرفتو بگیره!

تیز باشه!

همدل باشه!


کنار گذاشتن همه چیز

دیشب خواب دیدم، خواب عشقم را، چه خوابی بود!؟ خیلی قشنگ بود!؟ 

خواب رفیق سابقم را هم دیدم، هیچ وقت خواب او را نمی دیدم!

باید عشقم را هم بگویم، عشق سابق، چون از او گذشتم ولی ناخودآگاهم نگذشته است!؟

صبح که بیدار شدم اینستاگرام را چک کردم دیدم یک ایرانی در فرانسه خودش را در رودخانه غرق کرده تا پیام انقلاب نوین ایران باشد واقعا پشتم شکست، درد می کند، چرا این کار را کرد؟!

دیشب آمدم ترک وطن کنم، پرونده ی تمام رابطه هایم ببندم تمام فکر و ذکرم فقط یک چیز باشد اما باز همه چیز دست به دست هم داد که نگذرم ولی من باید بگذرم!؟

در این چند ماه اخیر من حداقل سه رویای کاملا شفاف از آینده دیدم هنوز در اتاقم بودم و هنوز در مشهد، هیچ وقت این رویاهای آینده این قدر شفاف نبودند!؟

خدا یا با من چه کار می کنی؟! دیگر آینده بین دارم می شوم فکر می کنم معنای آخر زمان همین هست تو آینده را می دانی و باز در دنیایی و باز زندگی می کنی!؟ خیلی دیوانه باید باشی و خیلی بزرگ!

اندک اندک جمع مستان می رسند

اندک اندک جمع مستان می رسند

اندک اندک می پرستان می رسند

تو کجایی ای رفیق شفیق جوانی

که تمام از جهان رستان می رسند


ماهش