امروز داشتم کشکول شیخ بهایی رو می خوندم از قول یک نفر گفت که در مسیر سلوک، اتفاقاتی براش میفتاده که هی دچار تفرقه خاطر بشه و او هی مقاومت می کرده!
فکر کنم منم این خواب هام و عشق و عاشقی ها برای همینه و من چاره ای ندارم جز اینکه دنبال سرنوشت تعیین شده ام برم و از تمام آرزوهام دست بکشم، یکدل و یک هدف به سوی کمال برم!
لطفا به من نزدیک نشید و به من فکر نکنید که سرنوشت خوبی نخواهید داشت و من هم حق زندگی کردن عادی ندارم، باید اینو قبول کنم!
نمیدونم چرا اینجور فکرو خیالایی برای خودت درست می کنی! این حرف ها چیه من حق زندگی عادی ندارم! تو اگه یکم از این سختگیری هات در مورد زندگی و فکر و خیال های اضافه رو کم کنی، زندگیت هیچ عیب و ایراد خیلی حادی نداره. نمیدونم چرا همه چیو سخت و فضایی می کنی؟ اگه زندگی یه آدم معمولی رو در نظر بگیریم، تقریبا میشه گفت زندگی خیلی بالاتر از معمولی داری ولی فکر و خیال های عجیب غریب مخل آسایشت شده. با توجه به شناختی که ازت پیدا کردم، فکر می کنم از حرف هام عصبانی میشی ولی من حس و نظرم رو بهت میگم. عرفانی که باعث آرامش و بهتر شدن آدم نشه، بنده کمترین که ذره ای قبولش ندارم، به نظر من، دنبالش نری ثوابش بیشتره. موفق باشی

این هم نظریست اما گوش من بدهکار این حرفا نیست!
من درد دارم حالم بده شاید ظاهرم نشون نده و بیرون در رفاه و آسایش باشم