امروز داشتم کشکول شیخ بهایی رو می خوندم از قول یک نفر گفت که در مسیر سلوک، اتفاقاتی براش میفتاده که هی دچار تفرقه خاطر بشه و او هی مقاومت می کرده!
فکر کنم منم این خواب هام و عشق و عاشقی ها برای همینه و من چاره ای ندارم جز اینکه دنبال سرنوشت تعیین شده ام برم و از تمام آرزوهام دست بکشم، یکدل و یک هدف به سوی کمال برم!
لطفا به من نزدیک نشید و به من فکر نکنید که سرنوشت خوبی نخواهید داشت و من هم حق زندگی کردن عادی ندارم، باید اینو قبول کنم!