باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا
باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا

زنانگی

می گویند عشق یک احساس لطیف است اما من لطافت زنانه ندارم البته به حال خودم باشم مدل خودم دارم اما زیادتر از معمول و اغراق آمیز خوشم نمی آید که باشم!؟

از بچگی حرف زدن زن ها را که می دیدم اینکه منظورشان چیز دیگریست و چیز دیگر می گویند به نظرم کار خوبی نبود البته خودم بزرگ شدم و فهمیدم این فشار دیگران به خصوص مردان است که باعث می شود زن ها این کارها را بکنند و خودم هم مقداری بهش دچار شدم به خصوص که سعی کردم با خانم ها مراوده کنم تا زنانه تر شوم ولی واقعا نمی توانم به قواعدی که بین زن هاست عمل کنم هیچ جوره تو کتم نمی رود!؟

نمی دانم مغز من مرد است یا چیست؟! بدنم که کاملا زن است و از خیلی ها زن ترم هستم نمی دانم در روانم هم بخش زنانه دارم اما مخصوص خودم هست ولی خلقیات مردان را هم دارم خوب باید مغز قابلیتش را داشته باشد که این چیزها درش وارد شود چرا در بقیه ی زن ها وارد نمی شود!؟

خودم خسته شدم از اینکه در جنسیت متفاوتم، در مذهبی بودن و غیر مذهبی بودن متفاوتم و یه چیزی آن بینم، حالا هم که با عشق و شعر که همیشه حالم را خوب می کرد مشکل پیدا کردم!؟ چرا من نمی توانم مثل دیگر مردم باشم؟ تازه از نظر فرهنگی هم یک چیز را از غربی ها یاد گرفتم یک چیز را از شرقی ها و یک چیز هم از ایرانی ها، در این زمینه که کاملا سردرگمم!؟

جزو هیچ گروهی نیستم و عضو تمام گروه ها هستم آن وسط ها برای خودم دست و پا می زنم، آخر هیچ گروهی به نظرم کاملا درست نیست، هر کدام بدی ها و خوبی های خودشان را دارند، من سعی کردم خوبی ها را جذب کنم اما نشد دچار بدی ها هم شدم!؟

بعدنوشت: کلا قلب من از بچگی در حالت آماده باش هست و همیشه منتظر تهدیده خوب تو این شرایط من چه جوری می خواسته لطافتم رشد کنه!؟

بعدنوشت بعدی: چیزی که در زنان درک نمی کنم این هست که با خوشحالی این کارها را انجام می دهند اصلا فکر نمی کنند این طور رفتار کردن خفت و خواریست خیلی راحت اجازه می دهند مردان شکلشان دهند و با خوشحالی قبول می کنند بعد هم مردان می گویند زنان فلانن و این جورن و اون جورن، خوب خودتان کردید اگر یک زنی تن به این بساط ندهد بهش انگ می زنید و دخلش را می آورید!؟