در کتاب کشکول شیخ بهایی نوشته است که بزرگان اسراف کردن یا به قولی افراط کردن را فقط در خوبی جایز دانسته اند و وقتی می گویند خوبی منظور محبت هم هست اما به نظر من کار غیرمنطقی هست و من نتیجه ی زیاده روی در خوبی را دیده ام که نتیجه ی عکس می دهد، حال نمی دانم دیگر، یک نفر به من گفت لازم بوده است شما بیشتر محبت کنید تا آن طرف متوجه خطای خود شود!
در کانال های مسیحی هم که عضو هستم اصرار دارند بر محبت بی توقع و اینکه شما هر دفعه باید توقع خود را کمتر کنید و محبت خود را بیشتر کنید حتی در راه محبت کردن جان خود را فدا کنید اما آخر اگر آدم محبت نبیند چطور تغذیه شود که محبت بکند؟! مثلا من چند روز بود احساسات خوبی نداشتم و با خودم می گفتم این چند سال دنبال حرف های عرفان ها و ادیان به خصوص مسیحی ها را گرفتم اما نفرتم بیشتر شد اما وقتی رفتم دکتر اتفاقا روز خوب دکتر بود و با من خوش برخورد بود در داروخانه هم همین طور آقای محترمی بود و خشمم خوابید و فکر کردم آدم ها زیادی بد هم نیستند، اینکه چرا آدم های خوب، بدی می کنند و چه اتفاقی در جامعه ی ما افتاده است را نمی دانم اما فعلا تنها کاری که می توانم بکنم همین خوب بودن و محبت کردن است و دیگران را آزار نرساندن، شاید من خیلی صبرم کم است و فکر می کنم این نهال باید زود میوه دهد در صورتیکه هنوز نهال است و البته احتیاج به مراقبت نیز دارد و راحت می شکند!
در تمام دین ها گفته شده است اسراف نکنید و همچنین بخیل نباشید بلکه میانه رو باشید و گفته شده مومنان افرادی هستند که حد تعادل را نگه می دارند از این قضیه می توان ثابت کرد خدا افراط و تفریط را هم دوست نمی دارد به خصوص افراط و تفریط در خود دین را!
اگر کسی خود افراطی در دین باشد از حد میانه روی خارج می شود به طور مثال می آید اسراف نکند اما چون افراطیست بخیل می شود یا مثلا می آید بخیل نباشد و سخاوتمند باشد اما چون افراطیست اسراف کار و ولخرج می شود!
در هر صورت افراطی گری و اسرافی گری هر دو از یک جای نفس انسان بلند می شود پس اگر خدا اسراف کاران را دوست ندارد می توان نتیجه گرفت خدا افراط گران را نیز دوست نمی دارد!
این نکته ای بود که امروز به ذهنم رسید و گفتم بیایم و بیانش کنم شاید به درد کسی بخورد!