باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا
باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا

حرف های نزده

من فکر می کنم حرف های نزده ام باعث شده است هنوز ردی از عشق های سال های دورم درون قلبم باشد و تصمیم گرفته ام به آن افراد روی وبلاگ نامه بنویسم تا از دستشان خلاص شوم!

امشب پر از نفرتم

امشب پر از نفرتم، تازه فهمیدم آدم ها چقدر پوچند، چقدر حرفشان با عملشان متفاوت است! من البته این ها را می دانستم اما آمدم یک مرتبه دیگر امتحان کنم به حرف های استادان معنوی مدرن گوش دادم ولی فایده ندارد، دورتر از دور شدم!

واقعا نمی دانم چگونه باید کیمیاگری کنم؟! چند روز است دستانم داغ است، از خشم خودم هست، به خشمم اهمیت ندادم به شکل یک عارضه ی جسمی خودش را نشان داد! الان هم به این نفرت توجه نکنم خودش را به یک شکل دیگر نمایان می کند!؟

نمی دانم با احساساتم چه کنم؟! چگونه تخلیه یشان کنم!؟ نمی خواهم به کسی آسیب بزنم!؟ از طرفی آسیب بزنم او هم می خواهد آسیب بزند بعد من باز باید آسیب بزنم و این چرخه ادامه پیدا می کند و هی قوی تر می شود!؟ واقعا چه باید کرد!؟