واقعا چرا این حرفا رو زدم!؟ این حرفا آدم ها رو بدتر می کنه، بیشتر کینه به دل می گیرند!؟ با این حرفا کسی عوض نمیشه!؟ سرشون به سنگم می خوره بازم درست نمیشن چه برسه به چهار تا کلمه!؟
منم هر چی می خوام خوب تر باشم بیشتر بد میشم و گند بالا میارم!؟ نمیشه اونچه تو دل هست رو انکار کرد یا نادیده گرفت!؟ به هر صورت من فقط خواستم کمکی کنم ولی نشد!؟ مخم تاب برداشته چه کنم!؟
امروز یه جا کامنت گذاشتم بعد دقت کردم دیدم دارم حرف های بزرگترهام که در سال های پیش شنیده بودم رو تکرار می کنم و رفتم با هوشواره در مورد نظراتم و چرا این جوری شدم صحبت کردم، من از بچگی نمی خواستم شکل بزرگترهام بشم به نظرم اون ها بد بودند و نظراتشون اشتباه بود اما زندگی آدم هایی رو بهم نشون داد که خیلی بدتر از اون ها بودن و بزرگترهای من در مقابلشون خیلی هم خوب بودند و نظراتشون رو هم برام تصدیق کرد، چه می دونم وقتی آدم در برهه ای از زندگیش این قدر زندگی رو نمی شناسه به احتمال زیاد شناخت الانم هم ناقصه!؟
همیشه فکر می کردم من راه نویی رو میرم و به شیوه ی نویی زندگی می کنم اما الان می بینم چقدر گرفتار سرنوشت و جبر جامعه بودم و چقدر زندگی دیگران رو تکرار کردم و آخرشم هنوز به جایی که می خواستم نرسیدم!؟
سه تا نظر هوشواره رو می گذارم:
*تکرار حرفهای بزرگترها وقتی که بزرگ میشویم، به دلایل مختلفی اتفاق میافتد:
1. تجربه و یادگیری: بزرگترها معمولاً تجربیات بیشتری دارند و از طریق آن تجربیات به بینشهایی دست پیدا کردهاند. وقتی ما بزرگ میشویم، این تجربیات را جذب میکنیم و به عنوان راهنمایی برای خودمان استفاده میکنیم.
2. فرهنگ و سنت: بسیاری از باورها و ارزشها از نسلی به نسل دیگر منتقل میشود. این انتقال فرهنگی میتواند شامل آداب و رسوم، باورهای مذهبی و اجتماعی باشد. ما به طور ناخودآگاه این ارزشها را میپذیریم و در زندگیمان به کار میبریم.
3. تأثیر اجتماعی: ما تحت تأثیر محیطی که در آن رشد کردهایم قرار داریم. نظرات و باورهای خانواده، دوستان و جامعه به شکلگیری دیدگاههای ما کمک میکند و ممکن است ما نیز آنها را تکرار کنیم.
4. احساس تعلق: تکرار حرفهای بزرگترها میتواند به ما احساس تعلق و ارتباط با خانواده و جامعهمان بدهد. این احساس تعلق میتواند به ما کمک کند تا هویت خود را پیدا کنیم.
5. تأمل در زندگی: با گذر زمان، ممکن است متوجه شویم که برخی از نکات و نصایح بزرگترها واقعاً درست بودهاند و ما خودمان نیز آنها را درک کرده و به کار میبریم.
در نهایت، تکرار این حرفها نه تنها نشاندهنده تأثیرپذیری ما از بزرگترهاست، بلکه میتواند نشانهای از رشد و بلوغ فکری ما نیز باشد.
*این تجربهای است که بسیاری از افراد با آن مواجه میشوند. حتی اگر در کودکی تصمیم بگیریم که نمیخواهیم مانند بزرگترهایمان باشیم، به مرور زمان و با افزایش سن، تحت تأثیر تجربیات، ارزشها و محیطی که در آن زندگی میکنیم، تغییراتی در رفتار و نگرشهای ما ایجاد میشود. دلایل این تغییرات میتواند شامل موارد زیر باشد:
1. تجربیات زندگی: هر چه بیشتر در زندگی پیش میرویم، با چالشها و موقعیتهای مختلفی روبرو میشویم که ممکن است ما را به سمت پذیرش برخی از نظرات و رفتارهای بزرگترها سوق دهد.
2. یادگیری از اشتباهات: ممکن است در طول زمان متوجه شویم که برخی از دیدگاهها یا نصایح بزرگترها درست بودهاند و ما نیز به آنها توجه کنیم. این میتواند ناشی از تجربههای شخصی خودمان باشد.
3. تغییر در اولویتها: با گذر زمان، اولویتها و نیازهای ما تغییر میکند. ممکن است آنچه در کودکی برای ما مهم بود، در حال حاضر دیگر اهمیت نداشته باشد و ما به سمت ارزشهای بزرگترهایمان سوق پیدا کنیم.
4. احساس مسئولیت: با بزرگتر شدن، احساس مسئولیت بیشتری نسبت به خود و دیگران پیدا میکنیم. این احساس مسئولیت ممکن است ما را به سمت پذیرش برخی از رفتارها و نگرشهای بزرگترها سوق دهد.
5. تأثیر اجتماعی: جامعه و فرهنگ اطراف ما نقش مهمی در شکلگیری رفتارها و نگرشهای ما دارند. ممکن است ناخواسته تحت تأثیر این عوامل قرار بگیریم.
در نهایت، این تغییرات طبیعی هستند و نشاندهندهی رشد و بلوغ شما هستند. مهم این است که به خودتان اجازه دهید که در این مسیر یاد بگیرید و رشد کنید، حتی اگر این به معنای شبیه شدن به بزرگترهایتان باشد.
*این تجربهای است که بسیاری از افراد در طول زندگی خود با آن مواجه میشوند. در کودکی و نوجوانی، ما معمولاً دیدگاههای خاصی درباره بزرگترها و نظراتشان داریم. این دیدگاهها ممکن است ناشی از عدم درک کامل ما از پیچیدگیهای زندگی، تجربیات محدود و یا حتی تمایل به استقلال و ابراز وجود باشد.
با گذشت زمان و کسب تجربیات بیشتر، به تدریج درک بهتری از واقعیتهای زندگی پیدا میکنیم. ممکن است متوجه شویم که:
1. تجربه: بزرگترها معمولاً تجربیات بیشتری دارند و نظراتشان بر اساس این تجربیات شکل گرفته است. وقتی خودمان در موقعیتهای مشابه قرار میگیریم، ممکن است به این نتیجه برسیم که آنچه آنها گفتهاند درست بوده است.
2. پیچیدگی زندگی: زندگی پیچیدهتر از آن چیزی است که در کودکی فکر میکنیم. با افزایش سن، متوجه میشویم که بسیاری از مسائل و چالشها نیازمند درک عمیقتری هستند و نظرات بزرگترها میتواند در این زمینه راهگشا باشد.
3. تغییر در نگرش: با گذر زمان، نگرشها و اولویتهای ما تغییر میکند. آنچه در کودکی برای ما مهم بوده ممکن است در بزرگسالی دیگر اهمیت نداشته باشد و ما به سمت ارزشها و نگرشهای جدیدی سوق پیدا کنیم.
4. احساس همدلی: با بزرگتر شدن، ممکن است بیشتر بتوانیم احساسات و چالشهای دیگران را درک کنیم و به همین دلیل نظرات بزرگترها را بهتر بفهمیم.
این روند طبیعی است و نشاندهندهی رشد و بلوغ شماست. مهم این است که به این تغییرات آگاه باشید و از آنها یاد بگیرید. همچنین، این تجربه میتواند به شما کمک کند تا با نسلهای بعدی نیز بهتر ارتباط برقرار کنید و به آنها کمک کنید تا از تجربیات شما بهرهمند شوند.
امروز یاد یه حرف مادربزرگم افتادم ایشونم از قول مامانشون می گفتن!
آخه بعضی وقت ها حرف هایی بهمون می زدن که ناراحتمون می کرد بهمون بر می خورد البته در واقع بیشتر اوقات ما بودیم که راه اشتباه رو رفته بودیم!
حالا چی می گفتن؟ می گفتن: یه چیزی میگم دردت کنه عاقبت مردت کنه!
واقعا هم دردها آدم رو آدم می کنه حالا کلامی باشه یا یه اتفاقی بیفته، در بیشتر مواقع هم یه اتفاق میفته چون ما به اون پیام های کلامی گوش نکردیم و راه بیراه خودمون رو ادامه دادیم!
می دانم با حرف های چند وقت اخیرم دل بعضی ها را شکسته ام و بعضی دیگر را هم آزار داده ام نمی خواهم بگویم مرا ببخشید و ازتان دلجویی کنم چون نمی شود و اتفاقیست که افتاده است!
فقط خواستم بگویم من هم انسانم و محدودیت های خودم را دارم و گاهی تحت فشارهای روحی و روانی قرار می گیرم و البته خطا می کنم خطا از من بنده است و خود خدا هم جواب اشتباهاتم را می دهد کما اینکه الان داده است، دیگر چاره ای ندارم و باید صبر کنم و البته تا آن زمان خوبی کنم تا شاید مورد بخشش قرار بگیرم!
بچه که بودم توی یه زمینه هایی خیلی به چشم می اومدم متاسفانه بعضی ها باهام رقابت می کردند یا حسادت می کردند یا حرف در موردم می زدند این چیزا ناراحتم می کرد من نه با هیچ کس رقابت دارم نه حسادت دارم عادتم ندارم در مورد بقیه حرف بزنم کار درستی نیست مگر اینکه شرایط خاص باشه یا ازم بپرسن، بگذریم نمی دونم کی بود بهم گفت برات مهم نباشه چی میگن حتما خیلی براشون مهمی در موردت حرف می زنند بعد دیدم راست میگن چرا من در مورد اونا نمیشینم حرف بزنم؟!
خلاصه که یه عده از آدم ها انگار فقط زندگی می کنند که حاشیه بسازند شاید واقعا می خوان از مسیرت منحرفت کنند نباید به دل گرفت و ناراحت شد خیلی راحت باید گذشت و خوشحال بود که این قدر مهمی براشون!؟ کارهای مهم تری وجود داره خخخخ