باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن
باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن

خاطرات سر کار

اولش خیلی خوب بود همه چیز خوب پیش می رفت همه راضی بودند و تشویق می کردند اما بعد نمی دونم چی شد که هر چقدر مثل خر کار می کردی کار جلو نمی رفت، یهو آدم هایی که راضی بودند شدند شاکی، یکی داشت یه کاری می کرد ضد ما آخرش هم نفهمیدم کی بود ولی من خیلی راه اومدم خیلی جلسه گذاشتم اولش راضی می شدند ولی باز بعد شاکی بودند از برنامه ها!

منم دیدم داره عمرم تو این کش و قوس ها میره آخرشم هیچی به هیچی، اومدم بیرون!

خلاصه که سر کار فرش قرمز براتون پهن نکردند همه ش استرس و اعصاب خوردیه! البته تو خونه هم خبری نیست پسرفتم می کنی!

بهتونم بگم من اون چند سالی که کار کردم بعد که رفتم ارشد از استادامون بیشتر حالیم بود اونم اتفاقا زد تو پرم، ارشد برام بی معنی شد، استادای پرمدعای آبکی دیگه به چشمم نمی اومدند، اونجا هم یه جور سرخورده شدم، باید گوش به فرمان یه عده بی سوادتر از خودت می بودی! 

گند بزنن این مملکت رو که افراد نالایق رو می برن توی یه سازمان، اونا هم چش دیدن بهتر از خودشون رو ندارند!


پی نوشت: بیشتر بقیه ی کارمندای بخش های دیگه، تنبل از زیر کار در رو بودند وقتی قرار بود یه چیزی تحویل بدند این قدر طولش می دادند که نگو اما اگه ما یه باگ نرم افزارمون داشت گوش جهان رو کر می کردند!