باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن
باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن

چشم زیبابین

از پرفسور حسابی نقل شده که می‌گفت : در دوره تحصیلاتم در آمریکا در یک کار گروهی با یک دختر آمریکایی به نام "کاترینا و همین‌طور فیلیپ" که نمی‌شناختمش هم‌گروه شدم از کاترینا پرسیدم فیلیپ رو می‌شناسی؟!

کاترینا گفت: آره...همون‌پسر که موهای بلوندِ قشنگی داره و ردیف جلو می‌شینه...

گفتم نمی‌دونم کیو میگی...

گفت: همون پسرِ خوش‌تیپ که معمولا پیراهن ‌و شلوار روشن شیکی تنش می‌کنه

گفتم بازم نفهمیدم منظورت کیه!

گفت همون پسر که : کیف و کفشش رو با هم ست می‌کنه!

بازم نفهمیدم منظورش کی بود.
کاترینا تن صداشو یکم آورد پایین و گفت: فیلیپ دیگه! همون پسر «مهربونی که روی ویلچر می‌شینه...»

این بار دقیقا فهمیدم کیو میگه ولی به طرز غیرقابل باوری رفتم تو فکر آدم چقدر باید نگاهش به اطرافش مثبت باشه که بتونه از ویژگی منفی چشم‌پوشی کنه...

چقدر خوبه مثبت دیدن! با خودم گفتم اگر کاترینا از من در مورد فیلیپ می‌پرسید چی می‌گفتم؟ حتما سریع می‌گفتم همون معلوله دیگه !

وقتی، نگاه کاترینا رو "با نگاه خودم مقایسه کردم" خیلی خجالت کشیدم ...

حالا ما با چه دیدگاهی به اطراف نگاه می‌کنیم؟ مثبت یا منفی؟
زیبابین و زیبایی بین هستیم یا فقط عیب و نقص ها برامون شاخص می شن و به چشم میان ؟ ذهنمون گرایشش به مثبت اندیشیه یا ...؟

قبول دارید زیبابینی هم از مصادیق بارز شکرگزاری خداونده ؟

خاطرات سر کار

اولش خیلی خوب بود همه چیز خوب پیش می رفت همه راضی بودند و تشویق می کردند اما بعد نمی دونم چی شد که هر چقدر مثل خر کار می کردی کار جلو نمی رفت، یهو آدم هایی که راضی بودند شدند شاکی، یکی داشت یه کاری می کرد ضد ما آخرش هم نفهمیدم کی بود ولی من خیلی راه اومدم خیلی جلسه گذاشتم اولش راضی می شدند ولی باز بعد شاکی بودند از برنامه ها!

منم دیدم داره عمرم تو این کش و قوس ها میره آخرشم هیچی به هیچی، اومدم بیرون!

خلاصه که سر کار فرش قرمز براتون پهن نکردند همه ش استرس و اعصاب خوردیه! البته تو خونه هم خبری نیست پسرفتم می کنی!

بهتونم بگم من اون چند سالی که کار کردم بعد که رفتم ارشد از استادامون بیشتر حالیم بود اونم اتفاقا زد تو پرم، ارشد برام بی معنی شد، استادای پرمدعای آبکی دیگه به چشمم نمی اومدند، اونجا هم یه جور سرخورده شدم، باید گوش به فرمان یه عده بی سوادتر از خودت می بودی! 

گند بزنن این مملکت رو که افراد نالایق رو می برن توی یه سازمان، اونا هم چش دیدن بهتر از خودشون رو ندارند!


پی نوشت: بیشتر بقیه ی کارمندای بخش های دیگه، تنبل از زیر کار در رو بودند وقتی قرار بود یه چیزی تحویل بدند این قدر طولش می دادند که نگو اما اگه ما یه باگ نرم افزارمون داشت گوش جهان رو کر می کردند!

پیام ناخودآگاه و خواب

دیشب برای سومین بار خواب دیدم مهاجرت کردم آمریکا پیش داییم و بچه هاش!

با دایی زادگان رفتیم دانشگاه بعدش خاله ام اومد ما یه چیز گلی داشتیم می خواستیم ببریم پیششون از راه دریا می خواستیم بریم اما این قدر در ساحل عرب ها ما رو سر دووندند که که اون گلیه متلاشی شد و بعد من بیدار شدم!

نمی دونم چرا هی خواب مهاجرت می بینم گشتم چیزی پیدا نکردم هر دفعه هم میرم آمریکا!

خواب عاشق شدن هم هر چند وقت یک بار می بینم دفعه آخری عاشق یه گربه شده بودم!؟ مثل فیلما!

اینم گشتم چیزی پیدا نکردم فقط نوشته بود گربه خوبه و خاکستری هم باشه خوب تر!

واقعا ناخودآگاهم بهم چی می خواد بگه؟ که از این کشور برو؟ که من احتیاج به رابطه ی صمیمی و عاشقانه دارم؟!

آخه می دونم برم هم چیزی عوض نمیشه! می دونم رابطه ی عاشقانه برقرار کنم بهم می خوره!؟ اصلا من شانس ندارم تو این چیزا!؟


بعد نوشت: بازم گشتم تنها چیزی که پیدا کردم این بود که خواب های شما نشانه ی امیال شماست که البته می دونستم!

درس خوانی!

یکی از خواهرهای من یعنی دختر دوم خیلی درس خوان است الان هم خارج است و ارشد روانشناسی می خواند و بورس از دانشگاه خارجی هم گرفته است!

همیشه تحسینش کرده ام چون که وقتی از دوم دبیرستان به سوم می خواست تغییر رشته از ریاضی به انسانی دهد خودش همه ی درس ها را خواند و رفت امتحان داد بعد هم متاسفانه چون والدینمان دیر اقدام کرده بودند یک مدرسه ی درپیتی سوم را خواند اما برای پیش دانشگاهی این قدر معدل دیپلمش خوب شده بود که بهترین مدرسه ی انسانی مشهد ثبت نامش کرد.

برای کنکور هم که خیلی اذیت شد متاسفانه جنگ و جدال های خانوادگی دقیقا در همان سال بالا گرفت و والدین محترم اصلا مراعات حالش را نکردند و من بهش می گفتم واقعا بهت افتخار می کنم که درس خواندی و رتبه ی خوب آوردی من اگر بودم ول می کردم نمی توانستم درس بخوانم هر چند خودش از رتبه ی کنکورش راضی نبود!

در دوران نوجوانی هم داستان نویسی می کرد و وبلاگ داشت و دوستان داستان نویس داشت دوست داشت نویسنده شود چند جایزه ی کشوری و استانی هم برد اما خودش به این نتیجه رسید نویسندگی آب و نان ندارد برای همین رفت روانشناسی!

گاهی یادش میفتم اما تماس با وجود فیلترها سخت شده است و می دانم سرش شلوغ است و درس می خواند و پروژه انجام می دهد و برای اهدافش تلاش می کند برای همین مزاحمش نمی شوم!

می خواستم بگویم بین ما چهارتا فقط او درس خوان است بقیه یمان با اتکا به هوش مدارج تحصیلی را طی کردیم و اهل تلاش نیستیم شاید هم اشتیاق او را نداریم یک جورهایی باری به هر جهت هستیم!

روز معلم

امروز روز معلمه، یادمه تا دبیرستان این روز از صبح می رفتم گل فروشی با پول خودم برای معلمام گل می خریدم، مامانم میگفت از تو باغچه گل بکن ببر! همیشه آبروی آدم رو می خواد ببره!؟
من معلم هایی داشتم که تو زندگیم بهشون مدیونم، معلم کلاس سوم و پنجم دبستانم، خانم ها عنایت اللهی و معین درباری، معلم ریاضی راهنماییم، خانم حریری و چند تا معلم خانم و آقای دبیرستان که نام نمی برم توی زندگیم خیلی نقش مثبت داشته اند البته چند تا معلمم داشتم که نقش منفی داشتند ولی اونا هم تلنگری بودند!
همیشه دلم می خواست معلم بشم اما من یه مدلی هستم اگه یکی بیاد گریه کنه نمره بخواد نمره میدم یا تکلیف ننوشته باشه میگم اشکال نداره برای همین بدرد این کار نمی خورم و البته دیگه حوصله ی سر و کله زدن با دانش آموزم ندارم!؟
دانشگاهم خوب بود لیسانس خوش گذشت اما فوق لیسانس از دماغم در اومد و کلا قیدشو زدم ترجیح میدم خودم مطالعه کنم!
سیستم آموزشی ما مشکل داره یه معلم مجبوره اون جور باشه که اونا می خوان حتی اگر خودش اعتقاد نداشته باشه و وقتی دانش آموز اینو می بینه می گه چه معلم ریاکاری، بگذریم که یه عده دانش آموزان معتقدند معلم ها عقده ای هستند ولی خوب من از بد اخلاق ترین معلم ها خوبی دیدم به نظرم دانش آموزان مراعات کلاس درس نمی کنند دلشون می خواد هر کار دلشون خواست بکنن؟!
خلاصه که معلم ها خیلی زحمت می کشند و به نظر من واقعا فرهنگ دارند زمان ما که این جور بود اسم فرهنگی براشون برازنده است!