باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن
باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن

دلم می خواهد بنویسم!

دلم می خواهد بنویسم!

برای این صبح آفتابی!

برای پرندگان که می خوانند!

برای چای نبات خوش عطر و خوشمزه!

برای نان و پنیر!

برای تلگرام!

برای شما!؟

ای کسانی که وبلاگم را می خوانید!

ممنونم که چراغ اینجا را روشن نگه می دارید!

ای کسانی که من را قابل می دانید که به تو صیه هایم گوش کنید!

ممنونم که این قدر خوب و خوش قلب و منطقی هستید!

ایام به کام!

روزگار خوش!

خندان تا ابد الاباد!


* مهرم در دلم قلمبه شده بود!؟ خخخخ

سوزناک می سرایم!

سوزناک می سرایم

برای دل های چاک چاک

برای چشم های اشکبار

برای سرهای پر باد

آرزو دارم

آرزو دارم

روزی بیاید

چکاوک ها بخوانند

پرندگان از قفس آزاد شوند

آسمان آبی شود

و خورشید بتابد

آنچنان بتابد که دل هایمان گرم شود

که غنچه ها باز شود

که زندگی جریان یابد

جریان چون جویباران

آواز پرندگان

دور و بر خونه ی ما یه عالمه پرنده زندگی می کنند، از سحر شروع به خوندن می کنند، آوازهای گوناگون و قشنگ، انگار نوبتی می خونند!

جالبیش اینجاست من وقتی گوشم را تیز می کنم و میام که به آواز پرنده گوش کنم و با خودم می گویم چه آواز قشنگی، پرنده ساکت میشه حتی وقتی من توی اتاقم و پنجره بازه و اون ها تو حیاط هستند!

نمی دونم چی تو ذهن من هست که تمام دنیا باهاش لج هستند و بر خلافش عمل می کنند!؟

خیلی جالبه که پرنده من رو نمی بینه اما فرکانس ذهن من رو می گیره و فرار می کنه!؟

البته استثنا یک جفت بلبل داریم شایدم سهره باشند ماده ش از من خیلی خوشش نمیاد اما نرش من رو دوست داره وقتی میرم تو حیاط میاد بالای سرم روی شاخه ها می شینه ولی وقتی براش سوت می زنم پا میشه میره!؟


دیشبم خواب دیدم یه عالمه عروس کوتوله سبز و زرد اطراف خونه مون زندگی می کردند و من هم داشتم از کهکشان های آسمان عکاسی می کردم خیلی خواب خوب و قشنگی بود حیف زود بیدار شدم!؟

پرندگان

خانه ی ما چند سال است پر پرنده است

پرنده های جورواجور

اسم بیشترشان را نمی دانم!

صبح ها شروع می کنند به خواندن

همین الان داشتند می خوانند

مرغ مینا هم داریم

گنجشک و یا کریم هم هستند

سهره و سار هم همین طور

ولی از من می ترسند

وقتی می روم در حیاط فرار می کنند

گاهی یکیشان می خواند

من هم برایش سوت می زنم

آن هم جوابم را می دهد

اما بعد از کمی می فهمد من پرنده نیستم و پر می کشد و می رود

با خودش می گوید این که بود چه کار به ما داشت!؟

غروب ها هم می خوانند

صدایشان دل آدم را آب می کند

دیروز رفتم باغ پرندگان مشهد

همه ی پرنده ها توی آفتاب نشسته بودند

حوصله هم نداشتند

گنجشک ها هم از بین توری ها رفته بودند توی قفس ها و از آب و غذایشان می خوردند

هر کسی غمی دارد

غم پرنده هم قفس است!