باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن
باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن

آدمی و آفتاب

آفتابی که در عالم وجود است
جلوه ای از معبود موعود است

آدمی که سررشته از آب و خاک است
جلوه ای از وجود معبود است

پس آدمی می تواند آفتاب باشد
همان روح آتشناک باشد

آدمی خود را نظر کن که بسی
روی ها و روح ها در تو نهان باشد

#ماهش

حال و هوام!

میگن طوفان مغناطیسی چند روزه از طرف خورشید اومده همه اختلال خواب گرفتند یا سردرد گرفتند ولی حال من خیلی خوبه البته سرم یه جوریه، اختلال خواب که همیشه دارم و خواب های چرت و پرتم دیدم!

یه چیز جدید کشف کردم در لایه های زیرین روانم، من هر کس بهم نزدیک میشده یعنی عاشقم میشده خودم ازش عصبانی می شدم و فراریش می دادم، بله غیرت دارم رو خودم خوب!

بچه ها حواستون باشه این چیزی که به اسم عشق رمانتیک تو دنیای مدرن هست عشق نیست نوعی از هوس است نه اون هوس زشت، یه هوسی که به قول شیخ بهایی شیطان زیبا به ما جلوه ش داده، یعنی تا جایی که من فهمیدم عاملش شیطانه درونه نه فرشته ی درون که بگی عشق پاکه و محبته و از طرف خدا اومده، منم تو ناخودآگاهم این بوده که سمت هوس نرم برای همین بدون اینکه من بفهمم عمل می کرده!

یعنی به زبان ساده من اونو برای خودم می خواستم اون هم منو به خاطر خودش می خواسته این عشق حقیقی نیست، شاید قلبمون هم درگیر شده باشه و لرزیده باشه اما شیطان لرزوندتش!

حالا سوال اینجاست اگه عشق رمانتیک راه ازدواج نیست، ازدواج سنتی هم که معایب خودش رو داره پس جوون ها چگونه با هم آشنا بشند؟! از ما که گذشت ولی علما و مسئولین یه فکری لازمه بکنند!؟

داستان خورشید و باد

روزی خورشید و باد ، با هم گفتگو می کردند .

کم کم  صحبتشان به یک اختلاف نظر رسید .

آنها هر کدام تصور می کردند که از دیگری قویتر است .

هر کدام از کارهای بزرگشان صحبت می کردند  و سعی می کردند که دیگری را راضی کند که حرف او را بپذیرد . کم کم این اختلاف نظر بیشتر شد .

یکباره مرد رهگذری را دیدند .

با هم قرار گذاشتند که از مرد بخواهند تا بین آن دو داوری کند .

مرد به آنها گفت : خوب بهتر است شما را بیازمایم . او گفت هر کدام از شما ها بتواند کت مرا در آورد ، او قویتر است .

اول باد شروع کرد .

خورشید  پشت ابرهارفت تا مزاحم باد نباشد .

باد شروع به وزیدن کرد . مرد کتش را محکم گرفت .

باد تندتر و بیشتر وزید ، ولی هرچه باد بیشترمی شد . مرد محکمتر لباسش را می گرفت تا باد آنرا نبرد .

باد از وزیدن ایستاد ، خسته به کناری رفت . نوبت خورشید رسید تا خودش را بیازماید .

خورشید از پشت ابر بیرون آمد و درخشید .

درخشنده تر از همیشه می درخشید  . هوا گرم و گرمتر شد . مرد از گرما کلافه شده بود . دیگر نمی توانست در زیر آن آفتاب داغ ، کتش را تحمل کند .

و مجبور شد که کتش را در آورد .

سوزناک می سرایم!

سوزناک می سرایم

برای دل های چاک چاک

برای چشم های اشکبار

برای سرهای پر باد

آرزو دارم

آرزو دارم

روزی بیاید

چکاوک ها بخوانند

پرندگان از قفس آزاد شوند

آسمان آبی شود

و خورشید بتابد

آنچنان بتابد که دل هایمان گرم شود

که غنچه ها باز شود

که زندگی جریان یابد

جریان چون جویباران

بیا آسمانم!

بیا آسمانم به عمق آسمان برویم!

دور ستاره ها بگردیم!

به ملاقات سیاره ها برویم!

در وجود خورشید بسوزیم!

بیا خورشید بشویم!

چطورست؟!

خوشت می آید؟!

بیا به دل کوه برویم!

به درون غارهای تاریک برویم!

به قله ها صعود کنیم!

با فراز و نشیب کوه برقصیم!

در دل کوه ندا کنیم!

کوه جوابمان را بدهد!

به زیر زمین برویم!

به پیش یخچال ها برویم!

به گردنه ها!

چطور است رود را از سرچشمه بگیریم و دل به دریا بسپاریم؟!

دوست داری؟!

بیا بیا برویم!

اینجا نمان!؟