باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن
باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن

آتش

خودم می دانم وقتی عصبانی هستم حرف هایی می زنم که آتش به پا می کنند و بعد خودم کلی باید با بدبختی سعی کنم خاموششان کنم ولی خوب من هم توانی دارم دیگر نمی توانم خودم را تخلیه نکنم، خیلی جلوی خودم را گرفته ام که باعث مریضی ام شده است دیگر بیشتر از این نمی توانم!؟

خوشبختانه چند نفر از معترضین آزاد شدند و چند نفر حکم اعدامشان لغو شده است و یک استاد دانشگاه هم گفته است کار انقلاب اسلامی تمام شده است!

ما نسل سرکش هستیم، چرا سرکشی می کنیم نمی دانم ولی به حلقمان رسیده است! امروز با دایی ام که 6 سال از من بزرگ تر است حرف می زدم، او می گفت با تمام هم نسل ها و نسل های بعد از ما حرف زده است همه شاکی هستیم از وضعمان، از پدر و مادرهایمان، از دوستانمان، از خواهر و برادرهایمان و ...!؟

تنها راهش پذیرش است اما چگونه ببخشیم؟! در دلمان حسرت داریم؟! با وجود این شاکی بودن ها و حسرت ها چگونه شکرگزار باشیم؟! من فکر می کردم معنی شکرگزاری را فهمیده ام اما تنها چند روز گذشت که فهمیدم عمیق تر است!؟

ما درست درک نشدیم اما خودمان هم نمی دانیم چه می خواهیم؟! فقط می خواهیم آزاد باشیم و زندگی کنیم اما به این سادگی نیست پشت سیستممان باید فلسفه ای باشد تا سیستم منظمی داشته باشیم وگرنه هرج مرج می شود!

موسیقی

موسیقی هنر بسیار زیباییست.

خستگی ها و غم ها را رفع می کند.

شادی آفرین و فرح بخش است.

اما من دیروز فهمیدم اصلا هنر موسیقی ندارم!

هنر برای آدم هاییست که روح لطیف دارند!

آواز خواندن برای کسی هست که بتواند تقلید صدا کند!

نوازندگی برای کسی هست که ساز را مثل جانش بداند!

نه من که همه چیز را ابزار می بینم!

خیلی دلم می خواست مثل یانی پیانو بزنم!

اما آرزویی محال است!

من از اول درست رفته بودم سراغ ریاضیات و علومی که به آن مربوط هستند. روحیه یمان بهم می خورد!

نه اهل فلسفه و علوم انسانی هستم نه اهل هنر و موسیقی

برای تفریح البته خوبند اما چیزی که بخواهم تمرکزم را رویش بگذارم نه!؟

واقعا نمی خواهم بیشتر از این وقتم را تلف کنم برای کاری که دلی چندان راغب به آن نیستم و حاضر نیستم سختی هایش را تحمل کنم!

من آدم فرهنگ دوستی هستم اما فرهنگ ساز نیستم!

یک راهی برای مشغول کردن خودم می یابم!

شاید حتی راهی جدید یافتم!