من خیلی وقت است که دارم شعر میگم، کلاس نرفتم اما خیلی شعر خوندم، هر چی تا الان گفتم واسه ی دست گرمی بوده و تقلید این و اون اما سبک خودم رو هنوز پیدا نکردم یعنی یه چیزی توی دلم می خواد یه چیز فراتر بگه اما نمیاد!؟
فکر می کنم خیلی از هنرمندای فعلی هم همین طور هستند منظورم تو ایرانه، می تونن کارهای خیلی بزرگتری بکنن اما نمیشه، آخه هنر باید از ناخودآگاه تراوش بشه، به زور که نیست!؟
فکر می کنم ایراد کار خود دل ماست، یه جوریه ولی من نمی دونم چه جوریه، نه ناراحتی، نه خشمه، نه میشه گفت عقده است، نه رنجه، نه غمه، یک نقطه ی تاریکیست و من نمی دونم چرا و چگونه این طور شده و نمی دونم چطور باید مداواش کرد!؟
ولی تا حال دلت خوب نباشه نمی تونی هنری ارائه بدی که ماندگار بشه که فرق کنه و بزرگ باشه یعنی یک گام بری جلوتر از گذشته!؟
می دونید دل من که آزاد نیست در بنده، در بنده مشکلات گذشته و نمی دونم چطور باید آزادش کرد!؟ میگن باید بخشید و رها کرد ولی نمیشه کینه ها همیشه تو دل می مونه! کم رنگ میشه ولی می مونه!؟
بعدنوشت: رفتم به تاریکیه فکر کردم مربوط میشه به کودکی و مسخره شدن از طرف زن ها، دیگه دیدمش و محو شد یه جورایی انگار نخواسته بودم قبولش کنم!؟ ولی قلبم هنوز آزاد آزاد نشده!؟ هنوز سنگ داره یه تخته سنگم داره!؟ البته اونم قبولش کردم قطرش کمتر شد فقط یه دیوار نازک مونده!؟ یه دیوار نازک از پلیدی ها که زمان میبره تا محو بشه!؟ تازه تعدادی سنگریزه هم تو قلبم هست!؟ و یه دیوار بتونی عظیم!؟
امشب خوابم نبرد!؟
اجیر اجیرم!؟
تو خیلی هنرمند هستی!
از دستات عشق و هنر می باره!
من اما خشنم!؟
یعنی با بچه هایی که بزرگ شدم این جوری بودن!؟
دیگه توم موند!؟
البته منم دستام یه حالتی داره!؟
همین الانش به خاطر تو خیلی تغییر کردم!
توی خیلی چیزها دقت می کنم که قبلا اصلا برام مطرح نبود!؟
باعث شدی احساساتم رو بشناسم!
قلبم بزرگ شد!؟
حالا نه خیلی بزرگ ولی خوب بهتر شد!؟
همیشه ازت یاد گرفتم!
اینو واقعی میگم!
اما چند ساله تغییر کردی!
چه اتفاقی برات افتاده؟!
دیگه اون آدم سابق نیستی!؟
نمی دونم اگر خواستی باهام درد و دل کن!؟
من که همه چیزم رو گفتم!؟
شاید خودت ندونی و باور نداشته باشی چقدر ارزشمندی!؟
ولی هستی!؟
شاید ندونی روی زندگی چقدر آدم اثر گذاشتی!؟
ولی گذاشتی!؟
ما همین جوری دوستت داریم!؟
به خودت دست نزن!؟
می خواستم اینا رو شاعرانه و باسلیقه تر بگم اما گفتم صریح بگم بهتره!؟
خیلی امشب احساساتی نیستم!؟
بیشتر دلم تنگه!؟
واسه قدیما!؟
واسه پاک بودن ها!؟
واسه اون خاطرات!؟
واسه خلوت های تنهاییم!؟
یه زمانی مثل بقیه آدم ها بودم!؟
ولی افتادم توی دیگ حوادث!؟
یه چیزایی می خواست منو ببلعه!؟
با چنگ و دندون خودم رو زنده نگه داشتم!؟
ولی دیگه ...!؟
امروز چند تا فایل صوتی از داستان کوتاه های آقای سروش صحت رو پیدا کردم و گوش کردم، جالبست از یک نظرهایی شبیه هستیم و چیزی که برایم خیلی جالب بود این بود که ایشان هم مثل آقای عباس کیارستمی گفتند که هیچکس نمی تواند آدم را بفهمد و آن چیزهایی که برای یک شخص جالب است، مثل یک بیت حافظ که مثال زدند، فقط مال خود آن شخص است و دیگران درک خاصی از آن ندارند!
ای کاش زودتر می فهمیدم هیچ وقت کسی نمی تواند دیگری را کاملا درک کند و این قدر دنبال درک شدن نمی گشتم و این قدر از روابطم با آدم ها به خاطر درک نکردنم سرخورده نمی شدم!
انگار آدم باید با تنهایی اش کنار بیاید آقای عباس کیارستمی را بهتر درک می کنم تا آقای سروش صحت، منظورم این است وقتی نگاهشان می کنم چهره ی آشناتری دارند و از حالات چهره می توانم مقداری درونشان را بفهمم خواهر کوچکم هم خیلی دوستشان دارد و کتاب هایشان و فیلم هایشان را می خرید و نگاه می کرد اما آثارشان برای من جذاب نیست من از هنر چیز زیادی نمی فهمم و برایم آثار خیلی هنری جذاب که نیست خسته کننده هم هست!
داشتم می گفتم آدم باید با تنهاییش کنار بیاید و از دیگران چه خانواده و چه دوست نباید انتظار داشت درکت کنند این واقعیت تلخ دنیاست از بچگی گاهی فکر می کردم اگر اختلاف سنی ام با خواهران و برادرم کمتر بود شاید هم را درک می کردیم و یار هم میشدیم ولی انگار آرزویی عبث است!
راستی چند روز پیش در یوتیوب جشن امضای کتاب داستان کوتاه آقای سروش صحت را هم دیده بودم شاید آن کتاب را خریدم من کلا داستان کوتاه رو خیلی بیشتر از رمان دوست دارم!
من تمام داستان هایی از زندگیم که دلم می خواست به کسی بگویم را اینجا نوشته ام و الان خالی خالیم، چیزی به ذهنم نمی رسد که بخواهم بنویسم بیشتر دوست دارم از زندگی دیگران بدانم البته بیشتر فایل مالتی مدیا جذبم می کند تا نوشته!
برنامه ی اکنون هم با مجری گری آقای سروش صحت شروع شده هیچ قسمتش را کامل ندیدم اما تکه هایش را در فضای مجازی دیدم صحبت های آقای مصطفی مستور برایم جالب بود ایشان حتی کتاب های بیشتری خوانده بودند و انگار من دارم همان راه را می روم و چندی دیگر شاید به اطلاعاتی که ایشان دارند برسم!
کلا فکر کنم من واقعا شبیه نویسندگان هستم از بچگی زندگی نویسنده ها برایم جالب بود و البته شاعرها اما هنوز کار خاصی ندارم که ارائه بدهم چون خودم نمی نشینم که اندیشه کنم شاید زرتشت باعث شود که قفل ذهن من باز شود جالبست که گاتهای زرتشت نوشته های او برای خداست من هم چند تا دفترچه دارم که برای خدا چیزی نوشتم اما نوشته های او کجا و من کجا!؟
من بعد از دو ماه برگشتم، تو این دو ماه خیلی اتفاقات افتاد البته اتفاقات شخصی، خودم فقط متوجه شون شدم!
الان هیچی تو ذهنم نیست فقط امیدوارم باز دعوام نشه و از کسی دلخور نشم اگرم شدم با شکیبایی برخورد کنم!
الان دارم آهنگ لحظه های معین رو گوش میدم واقعا پر احساسه!
بعضی زن ها این هنر رو دارن که تو دل مردا خودشون رو جا کنن اما من از این هنرا ندارم کلا هنری ندارم، من فقط جنگ و دعوا راه میندازم، کله م از بچگی خرابه!
بعدنوشت: نمی دونم در سطح انرژیکی چه اتفاقی میفته!؟ مثلا من معین گوش بدم اون هم آهنگای قدیمیش که من رو میبره به بچگی چه دخلی به دیگرون داره!؟ چند روز بود آهنگای قدیمی معین رو گوش می کردم و لذت می بردم ولی بعد از اینکه اینجا نوشتم دیگه بهم حس خوب نمیدن!؟ آخه چرا!؟
بعدنوشت بعدی: کلا هر آهنگی رو گوش میدم بهم حس خاصی نمیده!؟ کلا چند وقت بود از آهنگهایی که در گذشته لذت می بردم دیگه لذت چندانی نمی بردم و الان کلا خلاص!؟
دیروز در مورد روانشناسی هنرمندان تحقیق کردم و خوندم، گویا این فیلم و داستان ها که دیگه به نظر من الکی میاد از نظر خودشون درسته و فلسفه داره!
نمی دونم دیگه زندگی واقعی و من و اطرافیانم که شبیه داستان ها و فیلم ها نیست، راستش شاید تقصیر خودمه از بچگی فکر می کردم چیزایی که تو تلویزیون نشون میدن خیلی درسته و من که همیشه تو خونه حبس بودم و با کسی جز فامیل و مدرسه جایی نمی رفتم فکر می کردم زندگی دیگران این جوره و از طریق فیلم و سریال می تونی زندگی های دیگه رو تجربه کنی ولی اتفاقا تو این داستان ها مشقات زندگی رو نشون نمیدن فقط نقاط اوج و هیجانی رو نشون میدن!
یه موزیک ویدئوی خارجی هست دختره با شوهرش دعوا می کنه بعد میره سینما و یه فیلم عاشقانه می بینه و خودش رو میزاره جای دختر تو فیلم بعد از دیدن فیلم حالش خوب میشه، البته در مورد هنردرمانی هم خوندم اما فکر کنم امروزه هنر برای اینه که زندگی رو برای ما قابل تحمل تر کنه وگرنه بیشترش تخیله!
خیلی جالب بود که تو مقالات نوشته بود هنرمندان از دریچه ی احساس و با عشق همه چیز رو می بینن البته هنرمند واقعی و اینکه روح زمانه ی خودشون رو انعکاس میدن!
راستی تو سایت کارزار دارن امضا جمع می کنن که امیر تتلو آزاد بشه البته من امضا نکردم این آخر کاری ها تو ترکیه خیلی کارای بدی انجام داده بود و درسته ضررش اول برای خودشه اما به نظرم لازمه زیر نظر روانپزشک باشه، حالا نظر شما چیه؟