برام از قیمت دوست و خانواده بگین، فکر می کنم قدر دوستان و خانواده مو نمی دونم همیشه از روابطم شاکی بودم، دوست داشتم درک بشم اما الان خودم مثلا خواهر کوچکم رو نمی تونم درک کنم یه موقعی خیلی با هم جفت و جور بودیم اما الان فقط سلام و احوالپرسی می کنیم، البته اونم قدر منو نمی دونه خخخخخ
بعدنوشت: شما که چیزی ننوشتید منم گشتم مطلب به درد بخوری پیدا نکردم، یکی گفت لازمه حس شکرگزاری و قدردانی رو از بچگی به بچه ها یاد بدیم، دیگری هم روش های تشکر از همسره
از هوش مصنوعی هم پرسیدم اما خانواده و دوستان من این کارها رو برای من انجام نمیدند!؟
دوستان و خانواده گنجینه های زندگی ما هستند. آنها در غم و شادی با ما همراه هستند، ما را در سختی ها یاری می رسانند و زندگی ما را پرمعناتر می کنند. اما ارزش واقعی آنها چقدر است؟
محاسبه قیمت
محاسبه قیمت دقیق دوست و خانواده دشوار است. آنها با هیچ چیز قابل معاوضه نیستند و هیچ پولی نمی تواند جایگزین آنها شود. با این حال، می توان از چند روش غیرمستقیم به ارزش آنها پی برد:
1. حمایت عاطفی:
2. کمک عملی:
3. رشد و پیشرفت:
قدردانی
با وجود تمام این مزایا، گاهی اوقات ارزش دوستان و خانواده را نادیده می گیریم. در زندگی روزمره گرفتار مشغله ها می شویم و از ابراز قدردانی از آنها غافل می شویم.
راه های قدردانی:
نتیجه
دوستان و خانواده گوهرهای زندگی ما هستند. قدر آنها را بدانیم و هر روز از وجود آنها در زندگی مان شکرگزار باشیم.
چند سال پیش حالم خیلی بد بود، گفتم خدا من اگه هر اتفاقی برام بیفته یه نفر نیست نگرانم بشه، یه نفر نیست احوالم رو بپرسه!؟
بعدش یه خانمی بهم نزدیک شد دقیقا همون جور بود، همه ش نشون می داد نگرانمه، احوالم رو می پرسید، قربون صدقه می رفت!؟
من فکر کردم اینو خدا فرستاده وگرنه اصلا ازش خوشش نمی اومد چون تنها هم بودم دوستیشو پذیرفتم! خلاصه قاپمو دزدید!؟
ولی این میرفت حرفامو به بقیه می گفت همون اول فهمیدم گفتم تو جاسوسی؟! گفت نه این حرفا!؟
خلاصه بعد سه سال خودش اعتراف کرد که حرفای منو ضبط می کرده و در ضمن گفت تو دیگه مثل قبلت نمیشی یعنی عمدا با من کاری کرده بود بهم لطمه زده بود خودم می فهمم تغییر کردم!؟
من هر بلایی سرم اومد هیچ شکایتی به خدا نکردم اما این بار خیلی ناجور بهم پاتک خورد! من دعا کرده بودم جواب دعام این بود؟! واقعا دلم با خدا صاف نمیشه، ازش بدم اومده البته هنوزم دوستش دارم توی یه حس خیلی بدی هستم!؟
به نظرتون چه کار کنم؟!
پی نوشت: البته من وقتی گفت جاسوس نیستم حرفشو باور نکردم باید همون موقع تمومش می کردم اما از سر تنهایی و یه سری چیزای دیگه ادامه دادم، در ضمن یه اتفاقاتی هم می افتد که من رابطه مو باهاش قطع کنم اما من توجه نمی کردم، می دونید فکر کنم تقصیر خودم بود، خودم زده بودم به سیم آخر تقصیر خدا نیست!
پی نوشت بعدی: چه در هفت خان رستم، چه در هفت خان اسفندیار، خان چهارم رویارویی با زن جادوگر هست که می خواد هوای نفس آن ها را تحریک کنه، منم تو مرحله ی چهارمم انگار باید این اتفاق ها میفتاد و البته عشقی که بهش دچار شدم هم انگار یه امتحانه کلا باید از هوا و هوس برهم!؟
این که با خدا دوست بشی و انس بگیری خیلی خوبه اما کافی نیست!
این که بتونی توی سختی و مشقاتی که برات اتفاق میفته هنوز این رابطه رو حفظ کنی و پشت به خدا نکنی اصل داستانه
اگر با کوچکترین زخمی که بهت می رسه زبون شکوه و شکایت رو باز کنی و یادت بره شکرگزار باشی یعنی دوست داشتنت اون قدرا نیست
البته همه ی اینا مرتبه داره و هر کسی ممکن هست بلغزه اشتباه کنه توبه و پشیمونی برای همینه یعنی ممکن هست من رو به شکایت بیارم یا حتی به خدا پشت کنم اما دوباره می تونم برم سمتش و جبران کنم اشتباهاتم رو!
قرار نیست من اول خط مثل اونی باشم که پله صدمه
چند روز پیش توی یکی از وبلاگا نوشته بود امام باقر بچه ش فوت می کنه بعد با روی خندان میاد پیش اصحابش اونا هم تعجب می کنن میگن چطور ممکنه ایشونم میگه ما امامان تو مصائب این طوری هستیم!
حالا اگه عکس اون آقایی که اینو نوشته بود می دیدید ترشرو و عبوس بود!؟
یه نکته اینجا هست که من گفتم چند خط قبل، امام باقر رو پله ی صدم بوده این چیزا رو معنا نداره واسه آدم هایی که تو پله ی یازدهم هستن تعریف کنید چون از پسش برنمیان بعد ناامید میشن یه عده هم که دست به تظاهر می زنن که بگن ما هم بله!
نکنید این کارا رو با خدا و دوستاش، جهنم رو می خرید برای خودتون!
ای دل مباش یک دم خالی ز عشق و مستی
خواهی رهی ز هستی نی زن بر طبل خودپرستی
گر روز و شب بکوشی بر شکوه و شکایت
باشی چو مرغ گویا در این جهان پستی
ماهش
دلم می خواست بنویسم با اینکه بلاگ اسکای خراب هست و منتشر نمی کند اما من می نویسم!
می دانید وقتی تصمیمی می گیرید کائنات آدم را امتحان می کند تا ببینید چقدر محکم هستید!
من هم دلم محکم نشده بود برای مجرد ماندن اما امروز محکم شد!
دیگر هر چی ببینم از عشق آخرم تکان نمی خورم! دیگه غمباد نمی گیرم!؟
من راه برای خودم می سازم ناسلامتی مهندس هستم!؟
بالاخره روزهای خوبم می آید!
تازه همین الان نسبت به چند ماه پیش خیلی بهتر هست!
آره هیچ چیز نمی ماند!
نه خوبی ها ماندگارند نه بدی ها!
می گذرد!
شکایت و غرغر و ناامیدی و یاس نداریم!
زندگی عمیق هست اگر عمقش را بفهمی و در سطحش گیر نکنی!؟
من امشب فهمیدم!