باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن
باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن

دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی

سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی
دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی

چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو
ساقیا جامی به من ده تا بیاسایم دمی

زیرکی را گفتم این احوال بین خندید و گفت
صعب روزی بوالعجب کاری پریشان عالمی

سوختم در چاه صبر از بهر آن شمع چگل
شاه ترکان فارغ است از حال ما کو رستمی

در طریق عشقبازی امن و آسایش بلاست
ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی

اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست
ره روی باید جهان سوزی نه خامی بی‌غمی

آدمی در عالم خاکی نمی‌آید به دست
عالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی

خیز تا خاطر بدان ترک سمرقندی دهیم
کز نسیمش بوی جوی مولیان آید همی

گریه حافظ چه سنجد پیش استغنای عشق
کاندر این دریا نماید هفت دریا شبنمی

حافظ شیرازی

رسالت در زندگی

چند روز پیش یک جا خواندم رسالت شما در زندگی شفای زخم هایتان است و اینکه به دیگران هم  یاد بدهید چطور خودشان را مداوا کنند است!

یک دوست دیگرم هم چند وقت پیش به من گفت رسالتت در زندگی شفای خودت است و پیدا کردن خودت، به نوعی شناخت خود. معنای زندگیم زین پس خودم و شفای خودم است.

اینکه من با روانشناسی آشنا شدم و روان خودم را تا قسمتی شناختم باعث شد دنیای جدیدی را ببینیم با آلبرت الیس و ویکتور فرانکل آشنا شدم هر دو را مثل حافظ و مولانا دوست دارم و می پرستم. ( این هم از عادت های ما ایرانی هاست مرید شدن و پرستیدن یک فرد  قطعا دلایلی هست).

من از این رسالتم خوشم آمد در ضمن می دانم موسیقی و شعر خودشان برای روح و روان مرهم هستند البته هنرهای دیگر هم همین گونه می باشند سینما، نقاشی، تئاتر، ادبیات و ...

حیطه ی خیلی بزرگیست فرهنگ و هنر و وارد شدن به آن به این آسانی ها نیست چون من پیش زمینه آنچنانی هم ندارم ولی خوب می شود و باید انگار واقعا دستی در هنر ببرم آن هم به نیت شفای زخم روح و روان خودم و انسان ها.