باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن
باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن

محبت ورای عقل و منطق

امروز صبح حالم خوب نبود احساس می کردم دارم سنگ و صخره میشم رفتم برای خواهرم که دانشجو در اروپاست وویس گذاشتم بهش گفتم چرا باید به یه آدم بد که از عمد بدی می کنه ترحم کرد و البته چیزهای دیگه ای هم گفتم و باعث شد فکرم باز بشه، یاد حضرت مسیح افتادم و شیوه ای که در پیش گرفته بود به نظرم اومد ایشون ورای عقل و منطق فکر می کرده در واقع فکر نمی کرده چون فکر دو دو تا چهار تا می کنه باید از این دو دو تا چهار تا گذشت حساب و کتاب رو باید کنار گذاشت!

وقتی می بینم اسیر خودم هستم و هر کار می کنم واسه ی نفع خودمه از خودم ناامید میشم، نمی دونم چگونه میشه که به ورای خودم بروم به ورای نفع و ضرر خودم، البته من بیمارم و حال ناخوشم هم باعث این هست که فقط به فکر خودم باشم وگرنه جوون تر که بودم این طور نبودم شاید ایثار خیلی کردم اما الان نمی تونم ایثار کنم چون بعد خودم می مونم تو هچل و هیچکسم به دادم نمی رسه!؟

شاید یه روز دل به دریا زدم و ورای عقل رفتم من یه بار ریسک وحشتناکی کردم و چوبشم خوردم و هنوز درگیرشم خوب چیزی که بهتر نشده اقلا یه بار دیگه ریسک کنم روی جونم! ها؟

خلاصه که درگیر کلنجارهای ذهنی هستم اما قلبم از حالت سنگ دراومد می دونید به قول مسیح آدم بد بیشتر نیازمند به محبت و شفقت هست حالا که ورای عقل و منطق رفتم می فهمم چی میگه، توضیحش سخته شهودیه! تازگی چیزهایی می فهمم که با زبان نمی تونم توضیحش بدم، درک می کنم اما زبانی و استدلالی نیست چشمیه یا همون شهودیه!

نفع خود و درد و رنج

امروز فهمیدم من همیشه بی آنکه بدانم به نفع خودم تصمیم گرفتم البته گاه گاهی از خودگذشتگی هم کردم و برای دیگران مایه گذاشته ام اما بیشتر به پیشنهادات شیطان که کاملا منطقی و عاقلانه و به نفع خودم بوده است گوش کردم البته این کار من همه ش از سر خودپسندی نبوده است بخش اعظمش به خاطر درد بوده است درد نادیده گرفته شدن و خورده شدن حقم و تحمیل زور از همان ابتدا که به خاطر دارم، من مجبور بودم برای هر چیزی که می خواهم بجنگم چون کسی به خواست من توجه نمی کرد، محبت و دوست داشتن در شرایطی بود که بچه ی خوبی باشی یعنی شرطی بود و اگر کار اشتباهی می کردم و شیطنت می کردم و اتفاقی برایم می افتاد حقم بود و چوب خدا بود، وای که چقدر بزرگ ترهای ما ظالم بودند!

در ضمن وقتی با بقیه ی جامعه حرف می زنی می بینی شرایط خودت خیلی بهتر از آن ها بوده است و درد و رنجی که خیلی ها چشیدند و می چشند خیلی بیشتر از توست، من چندیست یاد گرفته ام دنیا یعنی همین درد و رنج ها و زندگی منفک از درد و رنج نیست و دیگر دنبال زندگی تماما لذت و خوشی و قشنگی نیستم نه برای خودم نه برای دیگران، به نظرم دیگران هم لازم است بزرگ شوند و دنبال بهشت نگردند!

منفعت شخصی در گرو منفعت جمعیست!

لازم است به کودکان و نوجوانان آموزش دهیم منفعت شخصی در گرو منفعت جمعیست یعنی اینکه یک انسان در کنار جامعه اش به کامیابی می رسد، اگر هر کس ساز خودش را بزند و آب گل آلود شود و این گل آلودگی زیاد شود تمام ماهی ها می میرند و دیگر ماهی باقی نمی ماند که کسی بخواهد بگیرد!

اگر هیچ کس به حقوق دیگران احترام نگذارد، اگر هیچ کس به محیط زیست احترام نگذارد و از آن بهره کشی کند، جامعه از هم می پاشد و محیط زیست آلوده و ضعیف دیگر نمی تواند منبع نفع فردی باشد!

ما بر روی کره ی زمین، از اشیا تا گیاهان و جانواران تا انسان ها یک جامعه ایم، یک سیستم هستیم و در کنار یکدیگر است که می توانیم زیست کنیم اگر خللی در یکی از ما رخ دهد همه یمان متضرر می شویم پس به نفع خودمان است به نفع جمع حرکت کنیم!

منفعت

منفعت، چقدر جدیدا این کلمه رو می شنوم یا می بینم!

یعنی منم دنبال منعت خودمم و خبر ندارم؟!

منفعت طلبی رو چی معنی می کنید؟!

خوب به صورت پیش فرض هر کس دنبال نفع خودش هست!؟

البته می گن غیراخلاقیه!؟

و می گن نقطه مقابل منفعت طلبی، ایثار هست!؟

در حالت اجتماعی می گن باید یاد بگیریم منفعت جمعی رو به منفعت شخصی ارجحیت بدیم اما ما بر عکسیم!؟