باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن
باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن

آدم ها و خدا

میگن اگر به یه آدم توهین کنی چون روح خدایی داره انگار به خدا توهین کردی چه برسه به آزار و بدی اما من نمی فهمم خود خدا تو قرآن بهشون توهین می کنه با یه لحن انتقام جویانه ای ( البته ترجمه ش این طوریه ) در مورد بعضی آدم ها حرف می زنه، من که نمی فهمم اینا چه جوری با هم جمع میشه!

توی کانال های روانشناسی همه ش میگن زخم خورده است که زخم میزنه اما انگار یادشون نیست آدم ها چیزهایی دارن مثل بی رحمی و بدجنسی و ... خیلی وقت ها از عمد دیگران را می آزارارند می خوان که به یک نفر آسیب بزنند خوب این کجاش روح خدایی داره!

حالا میگن یک چنین آدمی فراموش کرده روح خدایی داره تو باید یادش بیاری که از کجا اومده تا این کارها را نکنه اما واقعا این کار یه شفقت بزرگ می خواد که واقعا عصبانی نشی واقعا دلت نخواد کسی بره جهنم اما ما منتظریم اون دنیا بشه و همه ی اونایی که بهمون بدی کردن تو جهنم ببینیم!

والا من مونده ام دیگه نمی دونم چه کار کنم گاهی میگم من همینم محدودیت های خودم رو دارم از یه حدی بیشتر نمی تونم خوب باشم اما بعد وسوسه میشم میگم چطور فلانی تونسته تو چرا نتونی؟!

محبت ورای عقل و منطق

امروز صبح حالم خوب نبود احساس می کردم دارم سنگ و صخره میشم رفتم برای خواهرم که دانشجو در اروپاست وویس گذاشتم بهش گفتم چرا باید به یه آدم بد که از عمد بدی می کنه ترحم کرد و البته چیزهای دیگه ای هم گفتم و باعث شد فکرم باز بشه، یاد حضرت مسیح افتادم و شیوه ای که در پیش گرفته بود به نظرم اومد ایشون ورای عقل و منطق فکر می کرده در واقع فکر نمی کرده چون فکر دو دو تا چهار تا می کنه باید از این دو دو تا چهار تا گذشت حساب و کتاب رو باید کنار گذاشت!

وقتی می بینم اسیر خودم هستم و هر کار می کنم واسه ی نفع خودمه از خودم ناامید میشم، نمی دونم چگونه میشه که به ورای خودم بروم به ورای نفع و ضرر خودم، البته من بیمارم و حال ناخوشم هم باعث این هست که فقط به فکر خودم باشم وگرنه جوون تر که بودم این طور نبودم شاید ایثار خیلی کردم اما الان نمی تونم ایثار کنم چون بعد خودم می مونم تو هچل و هیچکسم به دادم نمی رسه!؟

شاید یه روز دل به دریا زدم و ورای عقل رفتم من یه بار ریسک وحشتناکی کردم و چوبشم خوردم و هنوز درگیرشم خوب چیزی که بهتر نشده اقلا یه بار دیگه ریسک کنم روی جونم! ها؟

خلاصه که درگیر کلنجارهای ذهنی هستم اما قلبم از حالت سنگ دراومد می دونید به قول مسیح آدم بد بیشتر نیازمند به محبت و شفقت هست حالا که ورای عقل و منطق رفتم می فهمم چی میگه، توضیحش سخته شهودیه! تازگی چیزهایی می فهمم که با زبان نمی تونم توضیحش بدم، درک می کنم اما زبانی و استدلالی نیست چشمیه یا همون شهودیه!

آدم بی صبر

من خیلی بی صبرم!

از بچگیم این طور بودم!

تو ماشین همیشه بابام رو کلافه می کردم!

هی می گفتم کی می رسیم!

اونم آخرش داد میزد سرم! خخخخخ!

بچه که بودم دوست داشتم زود بزرگ بشم!

تو امتحانا دوست داشتم زود برگه ام بدم بره!

تو مدرسه ها منتظر تابستون بودم!

تو تابستون منتظر مدرسه ها!

الانم تابستون دلم زمستون می خواد!

زمستون میگم کی بشه تابستون بشه!

کلی نقشه می کشم که چی کار کنم!

اما بیشترش رو انجام نمیدم!

هر روز فکر می کنم باید نحو احسن از روزم استفاده کنم!

اما بعد همه ی وقتم رو پای گوشی می گذرونم!

در 35 سالگی هیچی ندارم!

نه دستاوردی، نه پولی، نه خانواده ای، نه روابطی!؟

خودم رو شماتت می کنم!

چون اراده و استقامت و صبر و توانایی انجام کارها رو نداشتم!

البته همین الان از خیلی ها جلوترم!

اما اون تصویری که مد نظر خودم بود نرسیدم!

نمی دونم اصلا بشه یا نشه یا کی بشه!؟

به جای تمرکز روی کارای امروزم فکر و خیال می کنم، سرکوفت می زنم، غر می زنم، وقتم رو این جور هدر میدم!؟

نمی خوام مثل پدر و مادرم باشم که در شصت سالگی هیچند!؟ فقط ادعاشون میشه!؟

می خوام تو سن پیری از زندگیم راضی باشم، افسوس گذشته رو نخورم!؟

ولی صبر ندارم یه کاری رو شروع می کنم می خوام زود به نتیجه برسه!؟

زندگی یک سفره، مقصدی نداره، انتهاش مرگه!

اینا رو می دونم اما میگم که تو سفرم به بابام می گفتم کی می رسیم!؟

با اینکه هنوز مناظر یادمه و جالب بودند!

از مقصدها کمتر چیزی یادمه!؟

جدا ها!؟

حرص و آز باعث میشه بخوای زودتر به مقصد برسی!

اینو فهمیدم!

کنترل این حس خیلی مهمه!

صبر در مقابل قلیان امیال خیلی مهمه!

صبر با شفقت، نه سرکوب!

ما یک کودک درونی داریم که خیلی کم سنه، غریزیه!؟

بهمون یاد دادند با خشم با این موجود رفتار کنیم!

اما نه اشتباهه، با صبر و حوصله و شفقت باید باهاش رفتار کنیم!