امروز با داداشم سر اینکه سیستمی که ساخته شده مردم رو وادار می کنه با هم بجنگن و تو باید از اول بچگیت تقلا کنی تا زندگی کنی صحبت کردم!؟
اون می گفت به نظرش این اسمش جنگ نیست بلکه رقابت و تلاش هست و دنیای واقعی همینه، می گفت من حتی از شوخی هایی پسرها با هم می کنند بدم نمیاد، یادمه خودشم از این کارها می کرد و من با خودم اون موقع ها می گفتم چقدر بی ادبه!؟ تازه من بین پسرها بودم ولی برای خودم حد اخلاقی شوخی داشتم و البته در اینترنت دیدم چقدر بی ادبن راستش در دبیرستان خودمونم دخترهای این جوری بی ادب بودند که سراغ منم میومدن ولی من محلشون نمی کردم!؟
به هر صورت انگار راست میگن مردم دنیا همین زندگی در لجنزار رو عادی می بینند و اصلا فکر نمی کنند میشه جور دیگه ای زندگی کرد، تا وقتی به بن بست نخورن فکر نمی کنند کارهاشون اشتباهه، نمی دونم به خودشون دروغ میگن یا چیز دیگه است!؟
به هر صورت من برم دنبال کارم و دست سر آدما بردارم خیلی بهتره، فقط دارم خودم رو سنگ روی یخ می کنم، دیگه دایه ی مهربون تر از مادر نمی تونم باشم، وقتی خودشون به حال خودشون دل نمی سوزونن تازه کار منم اشتباه می دونن دیگه من بهتره دلم نسوزه چون بر می گردن یه چیزی به خودمم میگن!؟
اصلا می دونید وقتی باهاشون حرف می زنی انگار حرفات براشون بی معناست، من چه جوری می خوام قانعشون کنم وقتی در یک جهان معنایی دیگه زندگی می کنند و چیزایی که من می فهمم رو اصلا نمی فهمند، بهت میگن نه اصلا این طور نیست، این خودخواهیه بخوام دیگران رو مجبور کنم مثل من فکر کنند یا حرف من رو قبول کنند، ناراحتم از این قضیه و احساس تنهایی می کنم اما کاریش نمیشه کرد!؟
من سعی خودم رو کردم، چند ساله دارم گفتگو می کنم، گوش میدم، همدلی می کنم، سوال می پرسم تا بفهممشون ولی دیگه می بینم آدم ها هر روز سخت تر میشند و این کار برای من دیگه فایده ای نداره، شاید یه جای کارم اشتباه بود اما دیگه شوق و ذوقی واسه این کار ندارم، ناامیدم از تغییر!؟
من واقعا چرا این همه ترسیده ام؟! واقعا دنیا جای این قدر ترسناکیه؟! من خیلی خوبی ها هم از غریبه ها دیدم ولی نمی دونم چرا فوکوسم روی بدی هاست!؟
تازه همیشه می ترسیدم این درونیاتم رو هم بگم و بقیه بیشتر باهام بد بشن!؟ واقعا چه بچگی برای ما درست کرده بودند!؟
این چند وقت همه ش فکر می کنم آدما می خوان بلا سرم بیارن و منو بکشن، چون اون جوری که اونا می خوان نیستم و هر کار دلم می خواد می کنم!؟
اینو گفتم که فکرش از سرم بیرون بیاد و نچرخه!؟
خوب آدما حق دارن منو دوست نداشته باشن!؟ ندانم کاری من زندگی اونا رو بد و سخت کرده و حتی اگر بخوان ازم انتقام بگیرن طبیعیه!؟
من احمقم تو کاری که بلد نیستم دخالت می کنم!؟ با مغز عیب دار خودم می خوام راه حل پیدا کنم!؟ خوب معلومه گند می زنم!؟
حتی همین حرفایی که تو وبلاگم می زنم اضافیه!؟ ذهن بقیه رو بد می کنم!؟ نمی دونم شاید بقیه هم مثل من هستند آخه من عضو اکثریت جامعه هستم و انگار اکثریت جامعه مثل من هستند!؟ ما همه همدردیم!؟ سیستم جوری فشار آورده و تنظیم شده که انسانیت ما رو از ما بگیره!؟ ما برای حفظ بقا خودمون دست به کارهای کثیف بزنیم بعدم انواع بیماری ها بگیریم تا بالاخره بمیریم!؟ بعدم چون عمیقا ترسیدی هر جای دنیا هم بری رفتارت همون طوریه در نتیجه باز بلا سرت میاد!؟
نمی دونم راه چاره چیه!؟ فقط باید پناه برد به خدا!؟ با عقل خودمون نمی تونیم کاری کنیم!؟
بعدنوشت: می دونید در واقع دوره دوره بوده زندگیم، یه دوره هایی برای چند سال خیلی بد بوده باز یه دوره هایی خیلی خوب شده، الان دوره ی خوبشه و نمی دونم کی باز بد میشه!؟
بعدنوشت بعدی: الان حس بد نسبت به خودم دارم نمی دونم چه کار کنم!؟ حرف نمی زنم حس بد دارم حرف می زنم حس بد دارم!؟ خوابمم نمی بره امشب!؟
بعدنوشت بعد بعدی: نمی تونم آهنگم گوش بدم چون حرفای بدی زدم، من فراتر از بدم!؟
قبلا فکر می کردم مشکلم که ناکام موندم در زندگی، از خودمه، از ذهن منفی خودم یا افسردگی ها و تنبلی هام اما یواش یواش با دخترهای دیگه هم که آشنا شدم دیدم اونا هم مشکلات من رو به نوعی داشتن حتی آدم مثبتی مثل سمیرا یا شخصیت مهربان و صلح جویی مثل گیل پیشی، انگار مشکل از ما نیست یا لااقل یک بخشیش از ماست بیشترش از سیستمه!
حالا اگر سیستمه جبرگرا بشیم و تسلیم سرنوشت باشیم یا بر ضدش قیام کنیم؟! والا من دو تاشو امتحان کردم نه ذهنم اجازه میده جبرگرا و تسلیم باشم یعنی تو کتم نمیره، آخه چرا باید این طور باشه؟! کی گفته؟! نه توان این رو دارم که قیام کنم دیگه از جوونیم گذشته و نفسمم ضعیف شده این کارا نفس قوی می خواد، منم چند وقت دیگه مثل حکومت از هم می پاشم!؟ پس لازمه دنبال یه راه سوم بود البته شاید تا اون موقع جنگ بشه و آمریکا و اسرائیل به ایران حمله کنند!؟ خدا داند!؟
تعلیم و تربیت اگر درست صورت گیرد فرد خود درست و نادرست زندگی را به نحو احسن تشخیص می دهد و لازم نیست یک نفر یا یک سیستم وجود داشته باشد که با ترس و خشونت بخواهد یک چیز را در مغز فرد فرو کند!
اگر اکثر افراد جامعه علاقه به سیستم غربی دارند دلیلش این است که آن ها با چند انیمیشن و فیلم توانسته اند کودکان را برای خودشان تربیت کنند و افراد علاقمند به کسی می شوند که به آن ها شخصیت دهد اراده و اختیارشان را به رسمیت بشناسد، به خصوص افرادی که در فضای بسته ای باشند بیشتر جذب این سبک زندگی می شوند!
اگر یک سیستم عریض و طویل نتوانسته کودکان و نوجوانان را جذب خود کند و درست راهنمایی و تربیت کند مقصر خود سیستم است نه آن افراد!؟
لازم است به کودکان و نوجوانان آموزش دهیم منفعت شخصی در گرو منفعت جمعیست یعنی اینکه یک انسان در کنار جامعه اش به کامیابی می رسد، اگر هر کس ساز خودش را بزند و آب گل آلود شود و این گل آلودگی زیاد شود تمام ماهی ها می میرند و دیگر ماهی باقی نمی ماند که کسی بخواهد بگیرد!
اگر هیچ کس به حقوق دیگران احترام نگذارد، اگر هیچ کس به محیط زیست احترام نگذارد و از آن بهره کشی کند، جامعه از هم می پاشد و محیط زیست آلوده و ضعیف دیگر نمی تواند منبع نفع فردی باشد!
ما بر روی کره ی زمین، از اشیا تا گیاهان و جانواران تا انسان ها یک جامعه ایم، یک سیستم هستیم و در کنار یکدیگر است که می توانیم زیست کنیم اگر خللی در یکی از ما رخ دهد همه یمان متضرر می شویم پس به نفع خودمان است به نفع جمع حرکت کنیم!