باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن
باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن

این زندگیا، زندگی نیست!

دیروز تو گروه کتابخوانی بحث ابر انسان و انسان کامل بود، طرف می گفت ادیسون و تسلا و عارفان همه انسان کامل بودند، مخترع رو با عارف یکی می کرد؟! بعدش هی آسمون و ریسمون بهم می بافت و آخرش می گفت و لا غیر!؟

بهش می گفتم اینا رو کی گفته؟! ، میگفت وین دایر و این جور آدما، خلاصه که دیدم همه شون بی منطق و متعصبند لفت دادم!

باز اون روز یکی بحث می کرد هی به من انگ می چسبوند بعدم آخر حرفاش می گفت و تمام!؟ با اونم بحث نکردم دیدم دیوونه است!؟

با یکی از دوستان حرف می زدم سر بدی هایی که آدم ها بهم می کنند، یه چیزا گفت که من واقعا ناامید شدم از آدم ها، نمیشه تعریف کنم فقط همین که زن و شوهرا هم بهم رحم نمی کنند، خواهرا و برادرا هم بهم رحم نمی کنند، مادر و پدرا به بچه هاشون، بچه ها به پدر و مادراشون، کلا خیلی وضع خرابه!؟

آدم تازه می فهمه چرا تو تاریخ این قدر قحطی و جنگ تو ایران شده، من به این چیزا اعتقاد نداشتم اما حالا دارم می بینم یه آدم هایی واقعا زنده موندشون نه نفع خودشونه نه به نفع دیگران این قدر گناه های جورواجور کردن که فقط باید عذاب بیاد و اینا رو ببره!؟

الانم شرایط جوری شده که یه سری آدم ها خیلی طغیان کردند از گمراهی گذشته، این جنگایی هم که داره میشه، ویروس هایی که هی میاد، تغییرات و آب و هوایی و ... همه نتیجه ی کار آدم هاست ولی چه فایده هر چی هم بهشون بگی تو گوششون نمیره!؟

داستان خضر و موسی و حوادث اخیر

در قرآن و کتاب های معنوی دیگر داستانی هست در مورد شاگردی حضرت موسی در نزد حضرت خضر، در این داستان حضرت خضر کارهای غیر منطقی و غیر اخلاقی انجام می دهد و حضرت موسی نمی تواند تاب بیاورد و در نهایت از هم جدا می شوند.

خلاصه داستان این است که این دو نفر در راه به کشتی سوار می شوند حضرت حضر کشتی را سوراخ می کند بعد در راه نوجوانی را می بینند حضرت خضر او را می کشد بعد هم به خرابه ای می رسند و حضرت خضر دیوار خرابه را تعمیر می کند اما رازی پشت هر کدام از این اعمال است کشتی را برای این سوراخ می کنند چون پادشاه در چند روز آینده کشتی های سالم را برای جنگ می خواسته است و پس دیگر این کشتی به درد پادشاه نخواهد خورد نوجوان را برای این می کشد چون اگر او بزرگ می شد برای پدر و مادر مومنش دردسر درست می کرد و دیوار خرابه را برای این تعمیر کردند چون زیر دیوار گنجی بود که میراث یتیمان بود.

کامل داستان را می توانید در لینک زیر بخوانید

داستان حضرت موسی و حضرت خضرhttps://atlaspress.af/%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-%D9%85%D9%88%D8%B3%DB%8C-%D9%88-%D8%AE%D8%B6%D8%B1/

متاسفانه در چند روز اخیر بعضی از دوستان این داستان را به حوادث اخیر ربط داده اند ما که نمی دانیم چه می شد اگر حوادث اخیر رخ نمی داد اما نمی توان نتیجه گرفت مثلا کیان اگر زنده می ماند حتما فرزند خوبی برای پدر و مادرش نمی شد! یا از این قبیل نتیجه گیری ها.

به نظر من تنها نتیجه ای که می توان از این داستان گرفت این است که خوبی و بدی رخدادها در وهله ی اول نمی تواند نشانگر خوبی و بدی نتیجه ی آن رخداد در آینده باشد.

حضرت خضر علم آینده بینی دارد ما که نداریم و نمی توانیم با مقایسه کردن و پیدا کردن تشابه میان دو ماجرا نتیجه قطعی بگیریم آینده خود مشخص می کند رفتن کیان و دیگر افراد چه نتایجی خواهد داشت.