باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا
باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا

اعصاب ندارم!

از صبح که از خواب بلند شدم اعصاب ندارم اعصابم خرده، در حال جنگم، نمی دونم با کی!؟

با خودم میگم خوبه هنوز منو نگرفتن من این قدر احساس خفگی دارم!؟

حافظ میگه دائما یکسان نخواهد بود حال دوران غم مخور!

خوبه این حافظ هست وگرنه من چه جوری می خواستم زنده بمونم؟!

زندگی گندی داشتم اصلا زندگی نکردم! همه ش گرفتاری بود! همیشه هم خواستیم سرمون رو بالا بگیریم روی پای خودمون بایستیم! دیگه پایی نمونده!؟

امروز روز استراحت است!

خوب فکر کنم امروز روز استراحت باشه، درسته که در طول هفته کار بدنی سنگین نکردم اما حتما یه چیزی هست که خسته ام و انرژی روزای گذشته رو ندارم!

یه نسکافه خوردم و چند دقیقه ای به پشت خوابیدم، کمرم بهتر شد، وزنم زیاده، بهش فشار میاد، خوب اونم باید استراحت کنه دیگه!؟

امروز یه کم ریلکس می کنم و شاید پاهام رو گذاشتم تشت آب و نمک، خستگیاشون بره!؟

دختر عمه ی من سالن آرایش داره، پدیکورم می کنه، عکس قبل عمل و بعد از عمل رو می ذاره، پاهای مردم خیلی خرابه!؟ مال من باز خوبه!؟

خلاصه خیلی جفنگ گفتم، روز خوبی داشته باشید!