باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا
باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا

مردم دنیا

امروز با داداشم سر اینکه سیستمی که ساخته شده مردم رو وادار می کنه با هم بجنگن و تو باید از اول بچگیت تقلا کنی تا زندگی کنی صحبت کردم!؟

اون می گفت به نظرش این اسمش جنگ نیست بلکه رقابت و تلاش هست و دنیای واقعی همینه، می گفت من حتی از شوخی هایی پسرها با هم می کنند بدم نمیاد، یادمه خودشم از این کارها می کرد و من با خودم اون موقع ها می گفتم چقدر بی ادبه!؟ تازه من بین پسرها بودم ولی برای خودم حد اخلاقی شوخی داشتم و البته در اینترنت دیدم چقدر بی ادبن راستش در دبیرستان خودمونم دخترهای این جوری بی ادب بودند که سراغ منم میومدن ولی من محلشون نمی کردم!؟

به هر صورت انگار راست میگن مردم دنیا همین زندگی در لجنزار رو عادی می بینند و اصلا فکر نمی کنند میشه جور دیگه ای زندگی کرد، تا وقتی به بن بست نخورن فکر نمی کنند کارهاشون اشتباهه، نمی دونم به خودشون دروغ میگن یا چیز دیگه است!؟

به هر صورت من برم دنبال کارم و دست سر آدما بردارم خیلی بهتره، فقط دارم خودم رو سنگ روی یخ می کنم، دیگه دایه ی مهربون تر از مادر نمی تونم باشم، وقتی خودشون به حال خودشون دل نمی سوزونن تازه کار منم اشتباه می دونن دیگه من بهتره دلم نسوزه چون بر می گردن یه چیزی به خودمم میگن!؟

اصلا می دونید وقتی باهاشون حرف می زنی انگار حرفات براشون بی معناست، من چه جوری می خوام قانعشون کنم وقتی در یک جهان معنایی دیگه زندگی می کنند و چیزایی که من می فهمم رو اصلا نمی فهمند، بهت میگن نه اصلا این طور نیست، این خودخواهیه بخوام دیگران رو مجبور کنم مثل من فکر کنند یا حرف من رو قبول کنند، ناراحتم از این قضیه و احساس تنهایی می کنم اما کاریش نمیشه کرد!؟

من سعی خودم رو کردم، چند ساله دارم گفتگو می کنم، گوش میدم، همدلی می کنم، سوال می پرسم تا بفهممشون ولی دیگه می بینم آدم ها هر روز سخت تر میشند و این کار برای من دیگه فایده ای نداره، شاید یه جای کارم اشتباه بود اما دیگه شوق و ذوقی واسه این کار ندارم، ناامیدم از تغییر!؟

من بعد از دو ماه برگشتم

من بعد از دو ماه برگشتم، تو این دو ماه خیلی اتفاقات افتاد البته اتفاقات شخصی، خودم فقط متوجه شون شدم!

الان هیچی تو ذهنم نیست فقط امیدوارم باز دعوام نشه و از کسی دلخور نشم اگرم شدم با شکیبایی برخورد کنم!

الان دارم آهنگ لحظه های معین رو گوش میدم واقعا پر احساسه!

بعضی زن ها این هنر رو دارن که تو دل مردا خودشون رو جا کنن اما من از این هنرا ندارم کلا هنری ندارم، من فقط جنگ و دعوا راه میندازم، کله م از بچگی خرابه!


بعدنوشت: نمی دونم در سطح انرژیکی چه اتفاقی میفته!؟ مثلا من معین گوش بدم اون هم آهنگای قدیمیش که من رو میبره به بچگی چه دخلی به دیگرون داره!؟ چند روز بود آهنگای قدیمی معین رو گوش می کردم و لذت می بردم ولی بعد از اینکه اینجا نوشتم دیگه بهم حس خوب نمیدن!؟ آخه چرا!؟


بعدنوشت بعدی: کلا هر آهنگی رو گوش میدم بهم حس خاصی نمیده!؟ کلا چند وقت بود از آهنگهایی که در گذشته لذت می بردم دیگه لذت چندانی نمی بردم و الان کلا خلاص!؟

اعصاب ندارم!

از صبح که از خواب بلند شدم اعصاب ندارم اعصابم خرده، در حال جنگم، نمی دونم با کی!؟

با خودم میگم خوبه هنوز منو نگرفتن من این قدر احساس خفگی دارم!؟

حافظ میگه دائما یکسان نخواهد بود حال دوران غم مخور!

خوبه این حافظ هست وگرنه من چه جوری می خواستم زنده بمونم؟!

زندگی گندی داشتم اصلا زندگی نکردم! همه ش گرفتاری بود! همیشه هم خواستیم سرمون رو بالا بگیریم روی پای خودمون بایستیم! دیگه پایی نمونده!؟

روزنوشت جنگی

امروز صبح بیدار شدم دیدم اسرائیل حمله کرده!

البته از صبح زود خواب و بیدار بودم ولی گوشی رو چک نکردم!

میگن با 100 تا هواپیمای جنگی حمله کرده!؟

چقدر هواپیما داره یه کشور فسقلی!؟

قشنگم اومدن تا تهران و رفتن!؟

بگذریم!

دیروز امام جمعه ی کازرون رو کشتن!

چند سال پیش هم همونجا این اتفاق افتاد!؟

طرفم بعد از زدن امام جمعه خودشو کشته!؟

دیشب این خبرا رو تو تلگرام می خوندم دلم گرفت!؟

کامنت ها هم همه مسخره بازی!؟

واقعا چقدر بده تو کشوری زندگی می کنیم که هر روز یه اتفاق میفته!؟

آدم ها با هم بدن!؟

یه بار یکی میگفت این قدر که ایرانیا مال حرام خوردن این طور شدن!؟

من از قدیم به این چیزا اعتقاد نداشتم!؟

اما حالا شک کردم نکنه درست باشه!؟

یه چیز دیگه هم کشف کردم!؟

تو متون دینی و عرفانی میگن اکثر آدم ها حیوانن!؟

منظورشون می دونید چیه؟!

تو روانشناسی میگن بیشتر جامعه همیشه کودک می مونن و بالغ نمیشن!؟

از نظر عقلی!؟

جامعه ایران مثلا در این مورد از کشورهای اروپایی عقب تره!؟

یه دلیل که ایران پیشرفت نمی کنه همینه!؟

سن متوسط عقلی مردمش پایین تر از سن عقلی مردم اروپاست!؟

در کل خاورمیانه این طوره!؟

حیوان بودن همین سن عقلی هست قدیمیا این جوری می گفتن!؟

یه کتابچه پیدا کردم از صفی علیشاه مال زمان قاجاره گویا!؟

اونجا همه چی رو توضیح میده!؟

حتی میگه هر چقدرم عقل بشری پیشرفت کنه و جوامع علمی پیشرفت کنن نمی تونن جای قانونی که خدا وضع کرده رو بگیرن!؟

من خیلی با این نظرش موافق نیستم!؟

جامعه 1400 سال پیش با الان خیلی فرق می کرده دیگه اون قانون ها کارایی نداره!؟

داریم می بینیم!؟

اما اینکه عقل بشرم محدود هست رو قبول دارم!؟

نمی دونم باید چه کار کرد!؟

دیگه ادامه ش رو نخوندم!؟

که چی بشه؟!

اگر جزو اون آدم هایی هستید که با کسب پیروزی های متعدد خودتون رو مطرح می کنید یا خودتون رو آروم می کنید و اگر در رقابتی یا مسابقه ای یا جنگ و ستیزی قرار می گیرید تمام فکر و ذکرتون اینه پیروز بشید و طرف مقابل رو نابود کنید یا زمین بزنید و ناکار کنید باید بگویم لذت پیروزی کوتاه هست و بعد از مدتی دوباره حال خراب درونتون بهتون باز می گردد و مجبور میشید دوباره و چند باره در یک جدال دیگه وارد بشید اما آخرش که چی؟! گیرم که همیشه پیروز بودید اما موقعی که دارید می میرید چه فرقی می کنه چقدر برده باشید؟! آدم موقع مرگ از این کاراش پشیمون میشه چون خودش رو در موقعیت ضعف می بینه و تازه می فهمه با دیگران چه کار کرده! آیا ارزششو داشته؟! به نظر من اون چیزی که ارزش داره اینه که چقدر لذت از چیزهای مثبت برده باشی، چقدر دیگران را خوشحال کرده باشی، چقدر خیرت به کسی رسیده باشه، چقدر زندگی دیگران را راحت تر کرده باشی نه سخت تر!؟

زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست

هر کسی نغمه ی خود خواند و رود

صحنه پیوسته به جاست

خرم آن نغمه که بسپارند به یاد