غم های تلنبار شده
چونان زخمیست که هر لحظه جان آدمی را می کاهد
و تو همیشه منتظر شاید کسی بیاید
و دستی به سر و روی قلبت بکشد
حال دلت را خوب کند
اما هیچکس نمی آید
حتی خدا هم نمی آید
این وظیفه ی خود توست که جان و دلت را تازه کنی
مهر به خودت بده جانا
#ماهش
حکایت
یکی را تب آمد ز صاحبدلان
کسی گفت شکر بخواه از فلان
بگفت ای پسر تلخی مردنم
به از جور روی ترش بردنم
شکر عاقل از دست آن کس نخورد
که روی از تکبر بر او سر که کرد
مرو از پی هرچه دل خواهدت
که تمکین تن نور جان کاهدت
کند مرد را نفس اماره خوار
اگر هوشمندی عزیزش مدار
اگر هرچه باشد مرادت خوری
ز دوران بسی نامرادی بری
تنور شکم دم بدم تافتن
مصیبت بود روز نایافتن
به تنگی بریزاندت روی رنگ
چو وقت فراخی کنی معده تنگ
کشد مرد پرخواره بار شکم
وگر در نیابد کشد بار غم
شکم بنده بسیار بینی خجل
شکم پیش من تنگ بهتر که دل
امروز دلم خواست برم ورزش ولی خیلی سنگینم باید دروازه وایسم، منظورم از ورزش فوتبال بود یا حالا فوتسال! اونم نه با دخترا بلکه با پسرا، جونم می خاره دیگه چی کار کنم!؟
نمی دونم حالم موقتیه یا کلا برگشتم به تنظیمات کارخانه!؟ انرژیم اومده بالا، دیگه دست و پام یخ نیست!؟ ولی فوتبال بازی کردن با پسرا هم دیگه حال نمیده، عوض شدن مثل قبل نیستن، آدما بچه بودیم بد بودن اما این قدر مثل الان بد نبودن، دیگه دوستی ها فاز نمیده، مرام و معرفت نیست!؟
تنهایی سرده ولی من همون موقعش هم کلی تنهایی تو حیاط با دیوار فوتبال بازی می کردم همیشه که همبازی نداشتم، چند وقت پیش توپ داداشمو برداشتم رفتم تو حیاط چند تا شوت زدم به دیوار و با توپ دویدم ولی خوب هنوزم مودم پایین بود و به نفس نفس میفتادم!؟
من ورزش رو از بچگی دوست داشتم الانم که داره ماه رمضون میشه همه جا تق و لقه، می خواستم برم کلاس یوگا اما اون هیجان نداره، فوتبالم تنهایی خیلی هیجان نداره ولی خوب خوبه، من با توپ رفیقم به قول کارتون فوتبالیستا البته چندان تکنیکی نیستما، پاسور خوبیم، تمام کننده ی افتضاح، مدافع سریش کله خر، و دروازه بان بدکی نیستم!؟
ولی دلم فوتبالم نمی خواد، دلم غم داره یه درد گنگ، به قول محمد اصفهانی: نمی دانم چه می خواهم بگویم / زبانم در دهان باز بستست / در تنگ قفس باز است اما / بال پروازم شکسته است / نمی دانم چه می خواهم بگویم / غمی در استخوانم می گدازد / خیال آشنایی ....!
وقتی بهش فکر می کنم می سوزم! وقتی می بینم ندارمش اعصابم خرد میشه! وقتی می بینم ازش دورم، دور نزدیک ، افسرده میشم! چقدر تلاش کردم براش اما نشد! آخرش کم آوردم! دستم کوتاه موند! گول عشقای دیگه رو خوردم! هوایی شدم! همین قدر بود خواستنم! من لیاقتش رو نداشتم! بهم نشون داد چقدر کوچیکم! گفت تو عددی نیستی منو بخوای! من باید بخوامت! :/
دست و پام دو مرتبه یخ کرد!؟ :/
چه کردم که این جوری مورد خشم و غضب قرار گرفتم!؟ نمی دونم!؟
منو میشکنه اما من عاشق همین شکستنم!؟ جایی نمیرم، مقیم این درگاهم!؟
من غم نمی خورم!
آدما هر کاری بکنن مهم نیست!
خدا هم اگر نباشه که دل من میگه هست بازم اون روشی که می دونم درسته رو ادامه میدم!
زندگی کوتاهه و پر از روزهای نیومده و ماجراهای جدید!
من زندگی رو دوست دارم هر چند مشکله!
دنیا اگر چه بی رحمه ولی قشنگیای خودشو داره!
دلم قویست و پشتم استوار!
اگر کسی پشتم رو بشکنه یا دلم رو بشکنه، دوباره درستش می کنم!
اگر از آسمون سنگ بباره من تسلیم نمیشم!
من قشنگ زندگی می کنم مثل آدم!
و سعی می کنم هر روز یاد بگیرم و اشتباهاتم رو اصلاح کنم!
دیگه مجبوریم با سعی و خطا یاد بگیریم!
کائنات خودش بهترین معلمه!
من معلمم رو دوست دارم و قدرش رو می دونم!
روزای خستگی هم می گذره! روزای بی انگیزگی!
دوباره پر توان و با شوق شروع می کنی!
دل قوی دار!
از صبح که از خواب بلند شدم اعصاب ندارم اعصابم خرده، در حال جنگم، نمی دونم با کی!؟
با خودم میگم خوبه هنوز منو نگرفتن من این قدر احساس خفگی دارم!؟
حافظ میگه دائما یکسان نخواهد بود حال دوران غم مخور!
خوبه این حافظ هست وگرنه من چه جوری می خواستم زنده بمونم؟!
زندگی گندی داشتم اصلا زندگی نکردم! همه ش گرفتاری بود! همیشه هم خواستیم سرمون رو بالا بگیریم روی پای خودمون بایستیم! دیگه پایی نمونده!؟