باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن
باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن

رفاه و آزادی

از وقتی یادم میاد دنبال آزادی بودم والدین من هر دوشون سختگیر و کنترلگر بودند بیچاره ام کردند تا وقتی که مریض شدم و دست از سرم برداشتند البته گاهی بازم یه دخالت هایی می کردند!؟

ولی پارسال که می رفتم پیش مشاور، نمی دونم به مامانم چی گفت که رفتارش از اون موقع عوض شده و دیگه کاری به کارم نداره!؟

اما حالا اصلا از رفاه و آزادی لذت نمی برم!؟ زندگیم یکنواخته!؟ خود اون کش و قوس ها و جنگیدن ها لذتبخش تر بود!؟

آیا من روانم مریضه؟! خخخخخ

نظرات 4 + ارسال نظر
هنوز زندگی جمعه 31 شهریور 1402 ساعت 17:30

من همیشه میخونمت ولی یکی از فراخ السلطنه ترینام تو کامنت گذاشتن
به نظرم که دیگه الان نشتی انرژیت گرفته شده و واسه چیزای الکی مغزت درگیر نمیشه. همین یهنواختی کمک می کنه تا انرژیت جمع بشه واسه چیزای درست و حسابی

جدی راست میگی؟!
ولی چرا هنوز خسته ام البته خیلی بهترم
باید برم شنا، شنا برم مغز و بدنم آروم میگیره

محیا جمعه 31 شهریور 1402 ساعت 17:08

میتونم بگم پدر و مادرت کاری کردن دیگه از این لذت نمیبری و فشار بهت لذت میده و جنگیدن برای آزادی متاسفم

آره خخخخخ

گیل‌پیشی جمعه 31 شهریور 1402 ساعت 15:01

خوب بود.
دقیقا همین حرفو شادمهرعقیلی هم میگفت.
میگفت وقتی از چیزی محرومی، بیشتر حریصی برای به دست آوردنش. میگفت خارج چیز خاصی نیست. همون شرابی که تو شمال، داخل قوری میریختیم قایمکی، بیشتر لذت میداد.
البته من نمی‌دونستم تو قوری میریزن

وا شادمهرم گفت؟!
چه کارا می کنن شراب میریزن تو قوری میریزن تو قمقمه !؟
ای بلاها

سمیرا جمعه 31 شهریور 1402 ساعت 14:22

خیلی عزیزی، میدونستی

قربانت شما هم عزیزی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد