از دیروز تلگرامم پر شده از مطالب مربوط به شکرگزاری!
من از دنیا حالم بهم می خوره بعد کائنات میگه باید شکرگزار باشی و تسلیم باشی و رضا بدی به همه ی این اتفاقات!
خیلی سخته بخوای رضا به داده بدی و از پیشانی گره بگشایی ولی چاره چیه؟!
خدا ما را ثبت نام کرده توی یه مدرسه شبانه روزی معنوی، زوری هم هست اگه با پای خودت درسا رو گوش ندی و انجام ندی کشون کشون و با کتک و کشیدن گوش مجبورت می کنند درسا رو پاس کنی!
منم که افتادم رو دنده ی لج، یه بلای حسابی آخرش سرم میاد ولی من فعلا از خدا شاکی هستم می دونم به عنوان بنده حق ندارم شاکی باشم اما ازش شاکی هستم چون این هنوز اولشه خیلی بلاهای دیگه قرار سرمون بیاد، احتیاج دارم یکی باهام حرف بزنه، یکی که حرفای تکراری قبلی رو تکرار نکنه، حرفای جدید بزنه، مردم از بی کسی و بی همنفسی تو این دنیا!؟
بعد نوشت: آروم گرفتم، رفتم یه دوشم گرفتم!
هین سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود
وارهد از حد جهان، بی حد و اندازه شود
بعد یه عمر هم نفسی مثل غریبه ها میری
دعام همیشه پشتته تو کنج غربت نمیری
عمه جون من کاری به شکر گذاری و این صحبت ها ندارم. اما تنها راهی که برای خوب شدن حالت بلدم این هست که اخبار را رها کن و هرکاری فکر میکنی دلت شاد میشه بکن. دنیا بدش میگذره خوبشم میگذره. کاری هم از دست ما برنمیاد زیادی هم بخوای حرص بخوری میبینی خدایی نکرده عمرت را دادی و رفته و هیچی ازش لذت نبردی. دنیا همه هیچ و کار دنیا همه هیچ....
درسته عمه جون