باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن
باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن

روز خواب آلود من

امروز صبح ساعت 8 بیدار شدم و تمام شب رو هم خوابیدم بر خلاف روزهای دیگه که از نصف شب بیدار میشدم!

بعد از صبحونه هم چند تا پیامک به فاضله دادم و به پر و پاش پیچیدم بعدم گرفتم باز خوابیدم!

الانم چند دقیقه است بیدارم، ناهار خوردم، با یه آقایی چت کردم که بهم نمی خوردیم و خداحافظی کردیم!

نمی دونم چرا چند ساله سر عید نوروز همه ش خوابم میاد، سال تحویلا خوابم، امسالم هوا بهاری نیست اما من خوابم میاد!

دیشب خواب دیدم دانش آموز بودم رفتم دبیرستان ادبیات اما دیدم بهم نمی خوره تغییر رشته دادم!

من هنوز تو حال و هوای مدرسه و استرسشم! خخخخخخ

پهلومم جای زوناها نمی دونم چرا باز می سوزه!؟


بعدنوشت: امروز اصلا هوا خیلی خاص است تاریک و ابریست و دوست داری بازم بخوابی اما نمی شود این قدر خوابید!

بعضی وقت ها میگم که برای چی تلاش می کنم؟!

بعضی وقت ها با خودم میگم که برای چی بیخودی تلاش می کنم! یادمه تا راهنمایی تو مدرسه تک بودم چون زیر بار حرف های معلم ها نمی رفتم، اون ها می خواستن ما مطیع باشیم و زور بهمون می گفتند می خواستند ما بدون چون و چرا بگیم چشم!

جالبه که تقریبا تمام کلاس قبول کرده بودند و من تنهایی تلاش می کردم دیگه تو راهنمایی تسلیم شدم و رفتم دنبال کار خودم جالبیش این بود که تو دبیرستان بیشتر بچه ها تازه شورشگر شدند ولی دیگه من حوصله نداشتم باهاشون همراهی کنم تازه اونا همه ش دنبال پسرها بودند مشکلشون اون چیزی که من باهاش مشکل داشتم نبود!

حالا هم بعد از چند سال عصیانگری دوباره و بازخوردی که از جامعه گرفتم باز هم به همون نتیجه رسیدم که نسل جدید چیز دیگه ای می خواد و من چیز دیگه ای!؟

که آیا این آدم هایی که امثال زهرا هستند اصلا ارزش دارن تو عمرت رو بزاری براشون؟! از قدیم گفتن خلایق هر چه لایق!؟ واقعا من آدمش نیستم با آدم هایی تو این سطح بخوام دربیفتم، آدم هایی که پاش بیفته نه خدا رو می شناسن نه پیغمبر!؟ اصلا نمی دونم چطوری فکر می کنند اما وقتی میرم میوه فروشی و پسر میوه فروش باهام گرم میگیره اما بعد زیادی حساب می کنه!؟ با خودم میگم اینا اصلا آدمند؟! اصلا وجدان دارند؟! فکر می کنند زرنگند؟! بدبخت تو چندرغاز سر من کلاه گذاشتی اما دنیا و آخرت رو باختی!؟ ولی مثل همین زهرا این قدر پر رو بی تربیت هستند که هر چی به دهنشون میاد بهت میگن!؟

توی این اوضاع وایویلا فقط یه نفر مثل رضا شاه باید بیاد با ترس و زور و کشت و کشتار وضع این مملکت رو درست کنه!؟ من مریضم و ذاتا آرومم، مجادله و بحث نمی تونم بکنم چه برسه به ....!؟

من خیلی سعی کردم مثل مسیح باشم اما نشد نمی تونم چشمم رو روی یه چیزایی ببندم، اگر به خدا قول نداده بودم خیلی زودتر ول کرده بودم ولی دیگه باید برم، منم توانم حدی داره از طرفی هم دیگه همه چیز برام بی معنی شده، نمی دونم چی قراره بشه!؟

تسلیم و رضا و شکرگزاری

از دیروز تلگرامم پر شده از مطالب مربوط به شکرگزاری!

من از دنیا حالم بهم می خوره بعد کائنات میگه باید شکرگزار باشی و تسلیم باشی و رضا بدی به همه ی این اتفاقات!

خیلی سخته بخوای رضا به داده بدی و از پیشانی گره بگشایی ولی چاره چیه؟!

خدا ما را ثبت نام کرده توی یه مدرسه شبانه روزی معنوی، زوری هم هست اگه با پای خودت درسا رو گوش ندی و انجام ندی کشون کشون و با کتک و کشیدن گوش مجبورت می کنند درسا رو پاس کنی!

منم که افتادم رو دنده ی لج، یه بلای حسابی آخرش سرم میاد ولی من فعلا از خدا شاکی هستم می دونم به عنوان بنده حق ندارم شاکی باشم اما ازش شاکی هستم چون این هنوز اولشه خیلی بلاهای دیگه قرار سرمون بیاد، احتیاج دارم یکی باهام حرف بزنه، یکی که حرفای تکراری قبلی رو تکرار نکنه، حرفای جدید بزنه، مردم از بی کسی و بی همنفسی تو این دنیا!؟


بعد نوشت: آروم گرفتم، رفتم یه دوشم گرفتم!

خواب امتحان و مدرسه

خواب دیدم دبیرستانی هستم، (من از دبیرستان خاطرات خوشی ندارم خیلی اذیت شدم و چند باری می خواستم مدرسه ام را عوض کنم).

امتحان داشتیم

استرس و اضطراب داشتم

الان خیلی یادم نمی آید چه شد

اما پدرت، معلم مدرسه بود

رفتم پیششان مشاوره بگیرم

گفتن: اصلا در این مدرسه نمان همان مشکلات سال ها پیش برایت رخ می دهد برو مدرسه ی پیوند صدف ( صدف یک محله در مشهد است اما همین اسم خیلی جالبست نه؟! )

بعدش دیگر بیدار شدم!؟

نمی دانم دیگر ولی خواب هایم دارند بهم یک چیزی می گویند

اینکه زیاده روی کردم باید به زندگی عادی باز گردم!

اما نمی دانم یک طرفه عاشقت شدم یا تو هم عاشقمی!؟

البته دیگر کلمه ی عاشق درست نیست

دوستتم دیگر ندارم

یک حس عجیبی دارم نمی دانم اسمش چیست!؟

معلمی

دیروز یه آگهی استخدام بود در مورد معلم رباتیک! 

زنگ زدم گفت ما با مدرسه ها قرارداد داریم باید برید مدرسه تدریس رباتیک کنید آموزش رایگانم داریم!

ولی بعد فکر کردم اصلا حوصله ی یه کلاس نوجوون رو ندارم اونم این نوجوون ها من دیگه قوای داد کشیدن سر اینا رو ندارم!

اینا هم که پر رو و بی ادب هستند با هم دست به یکی می کنند من حریفشون نمیشم!

خلاصه که مدرسه هم متنفی شد من همون کتاب بنویسم بهتره!