باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن
باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن

داستان کوتاه عابد


عابدی معروف به نانوایی رفت و چون لباس درستی نپوشیده بود نانوا به او نان نداد و عابد رفت.

مردی که آنجا بود عابد را شناخت، به نانوا گفت این مرد را می شناسی؟
گفت: نه.

مردگفت: فلان عابدبود.
نانوا گفت: من از مریدان اویم، دوید دنبالش و گفت می خواهم شاگرد شما باشم، عابد قبول نکرد.

نانوا گفت اگر قبول کنی من امشب تمام آبادی را طعام می دهم، عابد قبول کرد.
وقتی همه شام خوردند، نانوا گفت: سرورم دوزخ یعنی چه؟

عابد پاسخ داد : "دوزخ یعنی اینکه تو برای رضای خدا یک نان به بندۀ خدا ندادی ولی برای رضایت دل بندۀ خدا یک آبادی را نان دادی."

برای گشایش کارها

وقتی کارمان گیر می کند و اوضاع آن جوری که ما می خواهیم پیش نمی رود می توانیم چند کار انجام دهیم تا خداوند گره از کارمان باز کند.

ابتدا می توانیم تا جایی که برایمان امکان دارد گره از کار دیگران باز کنیم و به دیگری محبت کنیم و برایشان وقت بگذاریم، لازم نیست حتما کمکمان مادی باشد، مثلا می توانیم یک کتاب به یک نفر معرفی کنیم یا مشاور خوب یا استاد خوب به یک نفر معرفی کنیم، همین کارهای کوچک که به چشممان نمی آید می تواند مسیر زندگی یک نفر را تغییر دهد.

در گام بعدی می توانیم متوجه و آگاه رفتارها و اخلاق های خودمان با دیگران شویم و آن ها را اصلاح کنیم، ما خیلی وقت ها عادت ها و رفتارهایی داریم که دیگران را آزار می دهد و خودمان خبر نداریم و بعد شکوه و شکایت داریم چرا کارمان گیر می کند یا دیگران با من خوب نیستند!

یادمان باشد لازم است این کارها را برای مدت زیادی انجام دهیم تا در ما نهادینه شود اگر فکر کنیم چند بار چنین کردم پس باید جوابش را زود ببینم در اشتباهیم، حواسمان باشد گاهی کارمان در دنیا گیر می کند که به سمت خدا و معنویت برویم و شاید سال ها هم گره از کارمان باز نشود و ما لازم است سال ها خودمان را تغییر دهیم تا بالاخره گشایشی صورت بگیرد!

آن کس که خالق و پروردگار ماست بهتر می داند چه چیز برای ما خوب است و زمانش کی است پس به خدا اعتماد می کنیم و در مشیت او صبر می کنیم و رضا می دهیم به هر آنچه برای ما مقدر کرده است!

آرمیتا

امروز روز کوروش هست و روز خاکسپاری آرمیتا گراوند!

جالبیش اینجا بود که تولد آرمیتا 13 فروردین بوده!

چقدر ایرانی؟ برای ایرانم فوت شد!

چقدر همزمانی رخ میده؟

عاشق نقاشی و تکواندو بوده!

عاشق کره ای ها!

عاشق گربه!

شبیه خواهر کوچک من!

کلا استایلش هم شبیه خواهر منه!

انگار خواهرم بود!

می دونم اگر نزدیک بودیم به تیپ و تاپ هم می زدیم مثل خواهرم!

ولی حقش نبود بمیره!

منم دیگه خسته شدم از این وضع!

از دیدن فجایع دنیا!

خدا یا می خوای ما رو بکشی؟ بکش! 

چرا زجرکشمون می کنی؟

چگونه صبر کنم؟!

چگونه رضا بدم؟!

چگونه شکرگزار باشم؟!

تسلیم و رضا و شکرگزاری

از دیروز تلگرامم پر شده از مطالب مربوط به شکرگزاری!

من از دنیا حالم بهم می خوره بعد کائنات میگه باید شکرگزار باشی و تسلیم باشی و رضا بدی به همه ی این اتفاقات!

خیلی سخته بخوای رضا به داده بدی و از پیشانی گره بگشایی ولی چاره چیه؟!

خدا ما را ثبت نام کرده توی یه مدرسه شبانه روزی معنوی، زوری هم هست اگه با پای خودت درسا رو گوش ندی و انجام ندی کشون کشون و با کتک و کشیدن گوش مجبورت می کنند درسا رو پاس کنی!

منم که افتادم رو دنده ی لج، یه بلای حسابی آخرش سرم میاد ولی من فعلا از خدا شاکی هستم می دونم به عنوان بنده حق ندارم شاکی باشم اما ازش شاکی هستم چون این هنوز اولشه خیلی بلاهای دیگه قرار سرمون بیاد، احتیاج دارم یکی باهام حرف بزنه، یکی که حرفای تکراری قبلی رو تکرار نکنه، حرفای جدید بزنه، مردم از بی کسی و بی همنفسی تو این دنیا!؟


بعد نوشت: آروم گرفتم، رفتم یه دوشم گرفتم!

سنگ مزار

یکی از چیزهایی که از بچگی نمی فهمیدم اهمیت سنگ مزار برای مردم بود! چرا آدم ها برایشان این قدر مهم است؟!

یا آدم هایی که سر مزار کسی می روند و گریه می کنند سنگ مزار را بغل می کنند درک نمی کنم!؟

من از نزدیکان فوت کردند خوابشان را هم دیده ام اما هیچ وقت علاقه نداشتم به مزارشان بروم تا یادشان را گرامی بدارم!؟

همین جوری از توی اتاق باهاشون حرف زدم وقتی که می خواستم ارتباط بگیرم!؟

آیا من غیر عادی هستم یا کار آن هایی که اهمیت به قبر می دهند بیهوده است؟!

حتی آرامگاه بزرگان که می روم فقط سنگ مزارشان را نگاه می کنم و خدا بیامرزی می گویم و فاتحه می خوانم؟!

یک بار حرم امام رضا رفته بودم خانمه رو نگاه می کردم مدت ها چسبیده بود به ضریح و اشک می ریخت و یک چیزهایی زیر لب می گفت و من نگاهش می کردم می گفتم خدایا یعنی این قدر غم دارند که دارند، تعریف می کنند؟ چه می گوید این همه وقت این خانم؟!