باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن
باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن

حکایت زاهد


زاهدی در روزگار گذشته، در صومعه ای صد سال عبادت کرد.
پس هویٰ بر وی غلبه کرد و معصیتی بر وی برفت.
پس از آن پشیمان شد. خواست که به محراب عبادت باز شود.
چون قدم در محراب نهاد، شیطان بیامد و او را گفت:
«ای مرد! شرم نداری؟ چنان کار کردی و اکنون به حضرت حق می آیی؟»
و خواست که او را از حق نومید گرداند، تا نومیدی [باعث] زیادت گناهان وی باشد.
در آن حالت، در دل ندایی شنید که ؛
﴿بنده ی من، تو مخصوص به من هستی و من متعلق به تو
و به این فضول بگو که تو چه کاره ای؟!﴾

#کشف_الاسرار
#رشیدالدین_میبدی

نظرات 1 + ارسال نظر
سمیرا یکشنبه 3 دی 1402 ساعت 10:24

خیلی قشنگ بود

آری

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد