تا حالا شده قلبتون نسبت به چیزی حس داشته باشه حتی دوستش داشته باشه اما مغزتون از اون چیز متنفر شده باشه؟ چه کار باید کرد؟!
من مغزم قوی تره و احساسم رو همیشه سرکوب کرده ولی حالا می خوام طبق قلبم عمل کنم باید چه کار کنم؟
چون که می دونم اگر احساسم رو سرکوب کنم بعد خودش رو به یه شکل دیگه مثل بیماری نشون میده!
بعدنوشت: نشستم یه مقدار در مورد درونیاتم نوشتم، سردرد خفیفی گرفتم چون رو به رو شدن با واقعیت خودمون درد داره، حس هایی میاد بالا که ناخوشاینده و نمی تونی بپذیریشون و باهاشون در جنگی، تضادهایی داری که خودتم نمی فهمی چگونه ممکن شده!
میدونم، شما میگی قلبم یه چی میگی، مغزم یه چیز دیگه. در هر صورت یه تضادی براتون ایجاد شده برای تصمیم گیری، شما فرآیند برات مهمه که مغز تصمیم بگیره یا قلب، ولی من نتیجه نهایی برام مهمه
بله باید اعتقاد داشت، من به استخاره اعتقاد دارم و تا حالا درست راهنماییم کرده ولی اگه اعتقاد نداشته باشی، گرفتنش فایده نداره. ولی فالگیری بحثش جداست و نباید دنبالش رفت 

من جدیدا هر جایی که بین دو راهی شدید قرار می گیرم و وضعیت برام پنجاه پنجاهه و اصلا نمیدونم چه کنم، استخاره شهید آوینی رو از نت میزنم و هر چی گفت عمل می کنم، مخصوصا برای چیزهای معمولی خیلی خوبه

فال گرفتن و استخاره کار غیرعقلانی هست من از نوجوانی فال حافظ می گرفتم اما خیلی باعث شد زندگیم پر فراز و نشیب بشه دیگه کمتر این کار رو می کنم ولی حرف من رو درست متوجه نشدی