-
ای کاش زندگی مثل شعرها بود!
دوشنبه 6 اسفند 1403 09:17
شب آرامی بود می روم در ایوان، تا بپرسم از خود زندگی یعنی چه؟ مادرم سینی چایی در دست گل لبخندی چید، هدیه اش داد به من خواهرم تکه نانی آورد، آمد آنجا لب پاشویه نشست پدرم دفتر شعری آورد، تکیه بر پشتی داد شعر زیبایی خواند، و مرا برد، به آرامش زیبای یقین با خودم می گفتم: زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست زندگی فاصله...
-
امروز
دوشنبه 6 اسفند 1403 08:53
امروز خیلی خوشحالم، می خواستم از این به بعد خوشحال زندگی کنم تا چشم همه دربیاد ولی گفتم میرم سراغ زندگی خودم اینکه بخوام اون جوری باشم یعنی اون ها دارن رفتار من رو کنترل می کنند و من دلم می خواد آزاد باشم برای همین هیچ وقت ضد کسی اقدام نکردم مگر اینکه داشته کاری می کرده که من رو عذاب بده یا تحت فشار بزاره!؟ اینکه...
-
خنجر به خود
دوشنبه 6 اسفند 1403 00:28
من تازه فهمیدم ما از بچگی گاهی وقتی زورمون به یه کسایی نمیرسه خنجر به قلب خودمون می زنیم!؟ مثلا من چند شبه اعصابم خرده و خشم دارم بعد به زمین و زمان فحش میدم و نفرین میکنم بعدم می بینم دستم به جایی نمیرسه به خودم خنجر می زنم که دیگه این درد ساکت بشه!؟ البته من هنوز سر این قضیه این کار رو با خودم نکردم و به فکرام آگاهم...
-
تیکه هام شکسته!
یکشنبه 5 اسفند 1403 14:50
تیکه هام شکسته نفس از جان گسسته چه بگویم؟ نگفته هم پیداست کشتی هام به گل نشسته آرزویم بر باد رفته درها رو رو من بسته صدای هق هقم درنمیاد عزیزم منو له استه #ماهش آخ دلم دلم دلم زارم و افتاده و لهم تیکه شده شکسته خرد و از پا نشسته دیگه باید گردنم رو بزنی ای عزیز بر آسمان نشسته #ماهش
-
ورزش
یکشنبه 5 اسفند 1403 13:32
امروز دلم خواست برم ورزش ولی خیلی سنگینم باید دروازه وایسم، منظورم از ورزش فوتبال بود یا حالا فوتسال! اونم نه با دخترا بلکه با پسرا، جونم می خاره دیگه چی کار کنم!؟ نمی دونم حالم موقتیه یا کلا برگشتم به تنظیمات کارخانه!؟ انرژیم اومده بالا، دیگه دست و پام یخ نیست!؟ ولی فوتبال بازی کردن با پسرا هم دیگه حال نمیده، عوض شدن...
-
اگر منم!
یکشنبه 5 اسفند 1403 11:13
اگر منم که بازم خر میشم و خوب میشم و مهربون میشم و احترام می گذارم!؟ چه کنم چیز دگر یاد نداد استادم!؟ تازه میگن باید لهم بشی!؟ سنگ زیر آسیاب باشی!؟ واقعا ممکنه!؟ من شوق پرواز داشتم، به جاش رفتم ته زمین تو لجنزار، هی دنیاییه، دنیای کثیفیه، منم که دیگه کثیف شدم، از کثیف شدن بیشتر ابایی ندارم!؟ واقعا همینش بده که این...
-
واقعا چرا این حرفا رو زدم!؟
یکشنبه 5 اسفند 1403 10:00
واقعا چرا این حرفا رو زدم!؟ این حرفا آدم ها رو بدتر می کنه، بیشتر کینه به دل می گیرند!؟ با این حرفا کسی عوض نمیشه!؟ سرشون به سنگم می خوره بازم درست نمیشن چه برسه به چهار تا کلمه!؟ منم هر چی می خوام خوب تر باشم بیشتر بد میشم و گند بالا میارم!؟ نمیشه اونچه تو دل هست رو انکار کرد یا نادیده گرفت!؟ به هر صورت من فقط خواستم...
-
از خودم بدم میاد وقتی!
یکشنبه 5 اسفند 1403 08:40
وقتی بد دیگران رو میگم از خودم بدم میاد!؟ وقتی گله و شکایت می کنم از خودم بدم میاد!؟ وقتی اعتراض می کنم از خودم بدم میاد!؟ نمی دونم چرا!؟ همه ش فکر می کنم باید خوب و مثبت باشم و انرژی منفی ندم و انتقاد نکنم ولی خوب اونا هم جزئی از زندگیه و باید خیلی عادی باشه تو جامعه ی ما این طور نیست!؟ اینکه مردم الان در موردم چه...
-
هنوز خسته ام
یکشنبه 5 اسفند 1403 08:22
اون حرفا رو به خدا زدم ولی هنوز خسته ام!؟ نمی دونم چطور خستگیم برطرف میشه!؟ فقط خودش می تونه حال من رو خوب کنه!؟ من یه بار دیگه احساسات ناجور داشتم و خودش حالم رو خوب کرد الان هم همین طوره!؟ باید به این خستگی عادت کنم، اینم مثل رنج بشه جزئی از زندگیم!؟ تاوان گناهان و اشتباهاتمه!؟ تازه خیلی کمه به نسبت اونا!؟ من واقعا...
-
مردم این دوره و زمونه
یکشنبه 5 اسفند 1403 07:38
چندی پیش در اینستاگرام پستی دیدم که می گفت اگر می خواهید مردم سوارتان نشوند جلویشان خم نشوید!؟ با خودم گفتم یک نفر چقدر پررو می تونه باشه که یکی بهش احترام بزاره و اون سوارش بشه بعد هم تقصیر رو بندازه سر همون فرد که تو خودت خم شدی!؟ اصلا مردم شرم و حیا ندارن!؟ یه قیافه ی پاک و منزهی هم می گیرن که نگو!؟ یک چنین مردمی...
-
عذاب وجدان شبانه
یکشنبه 5 اسفند 1403 07:22
دیشب عذاب وجدان گرفتم و نتونستم بخوابم هی می خوابیدم و هی بیدار میشدم!؟ به خاطر حرفایی که به والدین و نسل های قبلیمون زدم!؟ همون جور که تو خواب و بیداری بودم با خودم فکر می کردم ما هم بچه های خوب و با معرفتی نبودیم می دیدیم والدینمون چه باری می کشن اما کمکشون نمی کردیم البته تقصیر خودشونم بود این قدر سرکوبمون کردن که...
-
نمی دونم چی شده!؟
شنبه 4 اسفند 1403 23:20
جدیدا آدم هایی که تو خیابون می بینم نه اینکه باهاشون حرف بزنم مثلا رهگذر ازشون خوشم که میاد نمی دونم چه جوری نگاشون می کنم که اون ها خوششون نمیاد ولی از هر کسی خوشم نمیاد هی میاد نزدیکم!؟ والا نمی دونم من به عنوان دیوونه معروف شدم یا چی که این جوری میشه!؟ اون روز از یه خانم مسن باوقار خوشم اومد همچین با تاسف نگام...
-
خستگی روحی
شنبه 4 اسفند 1403 19:59
تمام خستگی روحی من از رفتار خداست! چون من از جونم و ایمونم و آبروم و هر چی داشتم گذشتم اما جوابم رو این جور داد! هنوزم می خواد ادامه بده! دوستی یا دشمنی خدا!؟ اصلا من خدا رو درست گرفتم؟! شاید من نشناختمت!؟ چه جوری می خواستم بشناسمت!؟ من دلم یه زندگی خوب و آرامش می خواد!؟ به هوای این من رو تا کجاها کشوندی!؟ واقعا دلت...
-
من غم نمی خورم!
شنبه 4 اسفند 1403 19:00
من غم نمی خورم! آدما هر کاری بکنن مهم نیست! خدا هم اگر نباشه که دل من میگه هست بازم اون روشی که می دونم درسته رو ادامه میدم! زندگی کوتاهه و پر از روزهای نیومده و ماجراهای جدید! من زندگی رو دوست دارم هر چند مشکله! دنیا اگر چه بی رحمه ولی قشنگیای خودشو داره! دلم قویست و پشتم استوار! اگر کسی پشتم رو بشکنه یا دلم رو...
-
وقتی یادم میفته!
شنبه 4 اسفند 1403 17:02
وقتی یادم میفته چقدر جوونیم رو صرف خانواده کردم شاید قدری روابطمون بهتر بشه، واقعا عصبانی میشم!؟ وقتی یادم میفته چقدر غصه خوردم واسه کسی که وقتی حالم بد بود اصلا عین خیالش نبود حتی نمیومد بگه چته، یه کم با من حرف بزن اگر حرفی داری، واقعا حالم بد میشه!؟ چه کارها کردم که فقط خوب باشم که خدا دوستم داشته باشه ولی تو این...
-
جنسیت
شنبه 4 اسفند 1403 16:24
نمی دونم آیا واقعا ارتباط با جنس مخالف گناه هست یا نه!؟ منظورم دوستی ساده ست، اگر این طور باشه من از همون بچگی که با پسرها دوست بودم گناهکارم ولی خودم این فکر رو نداشتم!؟ من نمی دونم چرا از همون بچگی جنس مذکر رو دوست داشتم درسته اونا دخترا و زن ها رو دوست ندارن ولی من دوسشون داشتم و فکر می کردم این نگرش منفیشون به جنس...
-
یادش بخیر!
شنبه 4 اسفند 1403 15:14
چند وقت پیش یاد بچگیام افتاده بودم البته من تقریبا نوجون بودم و داداشم بچه بود، سطل رو پر آب و مایع ظرفشویی می کردیم ، می رفتیم ماشین مامانمون رو بشوریم، بیشتر کثافت کاری می کردیم تا تمییزکاری، ولی خیلی کیف می داد، به مامانم میگم چطور اجازه می دادی و دعوامون نمی کردی!؟ الان خودم بچه داشته باشم نمیزارم این کار رو با...
-
چقدر خوب بود!
شنبه 4 اسفند 1403 14:20
چقدر خوب بود اگه دلت به دل یک کسی وصل بود! با هم مهربون بودین! با هم می رفتین این ور و اون ور! با هم گپ می زدین! اون موقع چای خوردن طعم دیگه ای داشت! ای کاش میون این همه آدم گم نبودی! آدم هایی که میان و میرن و همه ش دنبال کار خودشونن و عجله دارن! هیشکی رو نداشتن سخته! غذا از گلوی آدم پایین نمیره! اما مجبوری بخوری تا...
-
بعضی وقت ها
شنبه 4 اسفند 1403 13:19
بعضی وقت ها با خودم فکر می کنم از زندگی خیری ندیدیم چون که برای پدر و مادرمون بچه های خوبی نبودیم البته اون ها هم اخلاق های خوبی نداشتن و مشکل دار بودن، اگه با ما درست برخورد کرده بودند ما هم قدرشون رو می دونستیم ولی خیلی بدی به ما کردن البته خوبی هم کردن نمی دونم اگر تو ترازو بخوایم بزاریم خوبی هاشون بیشتره یا بدی...
-
عشق و نفرت
شنبه 4 اسفند 1403 12:47
تا حالا عاشق هر کسی شدم آخرش ازش متنفر شدم!؟ می دونید چه حس مثبت داشته باشی چه حس منفی هنوز درگیر اون آدمی و احساساتت حل نشده، البته گاهی احساساتت نوسان می کنه بین همون عشق و نفرت، میگن عشق و نفرت دو روی یک سکه ان یعنی متضاد هم نیستن متضادشون میشه بی تفاوتی!؟ این در مورد غیر از کسی که عاشقش میشیم هم ثابته، چه دوست چه...
-
افسردگی
شنبه 4 اسفند 1403 12:28
وقتی روحیه م پایین بود کسی باهام معاشرت نمی کرد حتی تو خونه!؟ منم ناراحت بودم که کسایی که تا دیروز باهام حرف می زدن و میگفتن و می خندیدن چرا حالا هیچ توجهی به من ندارند!؟ ولی دیگه گذشت و الانم خیلی بهترم و روحیه م اومده بالا و باز آدما میان دورم، منتها دیگه خودم دوست ندارم باهاشون ارتباط بگیرم چون روز سختی من کنارم...
-
به نظرتون میشه؟!
شنبه 4 اسفند 1403 11:20
به نظرتون میشه من اینجا تمرین حرف زدن انجام بدم؟ یا باید برم جلوی آینه تمرین کنم؟ از آینه خوشم نمیاد جلوش که میرم ادا بازی درمیارم! چی کار کنم با خودم راحت نیستم!؟ جلوی جمع هم که بخوام حرف بزنم از استرس سکته می زنم!؟ البته چند وقته این کار رو شروع کردما، سعی کردن اینجا که می خوام بنویسم برم تو قسمت محاوره، می دونم...
-
به ارزشی هایی که دوست دارن بهشون احترام گذاشته بشه
جمعه 3 اسفند 1403 10:11
در دنیای امروز همه چیز متقابله اگر احترام می خواهید باید احترام بگذارید وقتی سرکوب می کنید توقع احترام دیدن مسخره است، وقتی دروغ میگید توقع راستی دیدن مسخره است، وقتی از حقه های کثیف استفاده می کنید توقع روراستی و نپیچوندن شما مسخره است، نمی شود چرت و پرت بگویی و از دیگران توقع داشته باشی به به چه چهت کنند!؟ در پایان...
-
احساسات حل نشده
جمعه 3 اسفند 1403 10:03
من فکر می کردم آتشفشان درونم خاموش شده ولی این آقاهه ارزشیه بهم نشون داد هنوز درونم پر احساسات حل نشده است از هوشواره در این باره پرسیدم چیزایی گفت که خودم انجام میدادم ولی اثرش موقته!؟ **** احساسات حلنشده که به انفجار عاطفی منجر میشوند، میتوانند تأثیرات منفی بر روابط و کیفیت زندگی فرد داشته باشند. برای مدیریت این...
-
سوءتفاهم و سوءنیت
جمعه 3 اسفند 1403 07:29
از هوشواره در مورد اینکه چرا در روابط دچار سوء تفاهم میشیم پرسیدم جواب های خوبی داد و اگر سبک ارتباطی من اشتباهه برای اینکه از بچگی باهام همین طور رفتار شده و منم یاد گرفتم اگر بده یقه ی مامانم رو باید بگیرید! ***** سوتفاهم در روابط انسانی یک پدیده رایج است و میتواند ناشی از عوامل مختلفی باشد. در ادامه به برخی از...
-
مرام و معرفت
جمعه 3 اسفند 1403 06:36
من از بچگی یه مرام و معرفتی از مردای خانواده ی مامانم یاد گرفتم یه اخلاق هایی داشتن، تقریبا هر کدوم از دایی هام و بابابزرگم مرام خودشون رو داشتن! از اون طرف مادربزرگمم با اینکه زن بود یه مرام و معرفت زنانه ای داشتن که ما رو مجبور می کردن رعایت کنیم! طرف بابام نمی دونم آیا مرام خاصی دارن یا نه یعنی به ما چیزی یاد...
-
تعارض
جمعه 3 اسفند 1403 03:11
چیزی که تو زندگی من خیلی اتفاق میفته به وجود اومدن تعارض در ارتباطات با آدم هاست امروز از هوشواره پرسیدم چرا این جوریه، سوالم در مورد همدلی با آدم های بد و مشکل دار پرسیدم!؟ **** دچار تعارض با دیگران شدن میتواند دلایل مختلفی داشته باشد. در اینجا به برخی از این دلایل اشاره میکنم: 1. سبک ارتباطی : ممکن است شیوهی...
-
عقل
جمعه 3 اسفند 1403 02:27
حس می کنم تازه یه کم عقل اومده تو کله ام!؟ تا قبل از این عامی بودم ولی خودم رو که عامی نمی دونستم فکر می کردم بارمه!؟ تازه عقل انتقادگر واقعی پیدا کردم که براساس آگاهی خودش انتقاد می کنه نه دانسته هایی که از دیگرون گرفته!؟ کتاب که می خوندم یه جور دیگه می فهمیدم الان یه جور دیگه شده، توضیحش سخته!؟ ولی توی شرایط بدی...
-
پرتو
جمعه 3 اسفند 1403 01:34
امشب پرتویی دلم را روشن کرده است نه اینکه چیز خاصی باشد فقط خواستم بگم حالم خوب است و به آینده امیدوار شده ام البته آینده شخصی خودم!؟ دلم خیلی چیزها می خواسته که محقق نشده ولی غمی نیست به جایش هنوز خدا را دارم هنوز مرا دوست دارد هنوز گناهانم می بخشد و به من فرصت می دهد واقعا صبر رو باید از خدا یاد گرفت چون عشق داره...
-
منوچهر والی زاده
پنجشنبه 2 اسفند 1403 14:03
گویا دیشب آقای منوچهر والی زاده، دوبلور معروف کشورمون به رحمت خدا رفتند، من امروز فهمیدم، روی یوتیوب دیدم، گویا دو هفته در بیمارستان بستری بودند، من خبر نداشتم! بچه بودم خیلی صدای ایشون و شخصیت هایی که اجرا می کردند رو دوست داشتم، به خاطر صدای ایشون خیلی از انیمیشن ها رو نگاه می کردم! الان رفتم صداشون رو گوش کردم ولی...