باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا
باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا

قدردانی از کائنات!

یک وقت هایی اتفاقات خوبی برایمان می افتد در این شرایط قدردان بودن کار ساده ایست اما گاهی اتفاقاتی می افتد که برایمان خوشایند نیست، مثلا روح و روانمان یا جسممان دچار آسیب می شود، در این شرایط حالمان بهم می ریزد، ناراحت می شویم و ممکن است عصبانی شویم اما خوب چرا ما انتظار داریم همه چیز باب میلمان باشد؟! این توقع ما از کائنات که آنچه من دوست دارم را تامین کند از کجا ناشی می شود؟! چگونه در شرایط ناراحت کننده هنوز قدردان باشیم؟! شاید بگوییم شرایط می خواسته به من درسی بدهد اما وقتی درسمان را می گیریم آن شرایط عوض نمی شود!؟ یک دوستی دارم می گوید ما همیشه در امتحانیم تا آخر عمر هم در امتحانیم، خانواده ی خودش را می گوید!؟

راستی وقتی اعصابمان خرد است چگونه قدردان باشیم؟! وقتی در گردابی یا در آتشی یا در منجلابی یا ...؟! شاید بگوییم در گرداب شنا کردن یاد می گیریم و قوی می شویم، در آتش پخته می شویم، در منجلاب مثل گل نیلوفر آبی رشد می کنیم!؟ این ها همه درست اما بعضی ها در گرداب غرق می شوند، در آتش می سوزند و در منجلاب می گندند!؟ یعنی بگوییم ذاتشان این بوده است؟! دنیا به ضعیف ها رحم نمی کند؟! از این حرف ها که همه یمان شنیدیم!؟

نه چیز بیشتری در این اتفاقات است اگر زاویه ی دیدمان را به عقب ببریم و از بالا به قضیه نگاه کنیم بهتر می توانیم درک کنیم در این دنیا چه خبر است اما این بصیرت را هر کسی ندارد!؟ من هم ندارم! شاید باید در خودم ایجادش کنم!؟