باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن
باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن

تطابق با زندگی بزرگترین رشد است

اگر باور داشته باشیم کائنات هوشمند است و قوانین خودش را دارد و هیچ اتفاقی نمی افتد مگر اینکه در جهت رشد من باشد آنگاه دیگر رو به شکوه و شکایت از زندگی نمی آوریم و درد و رنج زندگی و رشد کردن را تحمل می کنیم و خودمان را با شرایط وفق می دهیم و آن درسی که باید را از لحاظات موجود می گیریم و یک پله به جلو می رویم و باعث می شویم شرایط خود به خود تغییر کند اما اگر این کارها را نکنیم در این سطح درجا می زنیم و هیچ اتفاقی نمی افتد و ما هم در تعجب خواهیم ماند که چرا این گونه است؟!

گاهی زندگی ما را در تله می اندازد تا قدری به رفتار خود فکر کنیم و بیاندیشیم کجای کارمان ایراد داشت که این گونه شد؟! آیا واکنش اشتباه انجام دادم؟ آیا نیت سویی در قبال دیگری داشتم؟ آیا باور اشتباهی دارم؟ آیا تصمیم اشتباه گرفتم؟ آیا رفتار مناسب انجام ندادم؟ آیا باید بیشتر تحقیق می کردم؟ آیا انگیزه ی من از انجام این کار منفی بود مثلا طمع کردم؟! آیا بدخواه دیگری بودم؟ آیا ظلم کردم؟ آیا ...

گاهی اتفاقاتی که برای ما می افتد مربوط به شخص خودمان است و گاهی برای یک گروه است گاهی این گروه می تواند اندازه ی جهان یا یک کشور باشد و شرایط عوض نمی شود تا اکثریت به اشتباه خودشان پی ببرند و درس لازم را بگیرند مثل تغییرات اقلیمی زمین.

تطابق پیدا کردن با زندگی چگونه میسر می شود؟ با مطالعه کردن و به خود فکر کردن، با مشورت گرفتن از آدم های خیرخواه و آگاه، با عمل کردن به آنچه یافته ایم این گونه آرام آرام درد و رنجمان کم می شود و روزهای خوش هم می رسند اما من اگر بگویم من خیلی خوب هستم و این دیگران هستند باید خودشان را با من منطبق کنند هیچ اتفاقی برایم نمی افتد و روز به روز در گل بیشتر فرو می روم!

به حرف دلتون گوش کنید!

میگن که بدون راهنما چطور در مسیر ایمان حرکت کنیم؟!

دلی که ایمان و شوق و عشق پروردگار درش هست سالم هست و از آفات دور هست، این دل گنج شماست، این دل راهنمای شماست!

وقتی کلامی یا نوشته می شنوید یا می خونید دلتون علامت میده که آیا آرامش گرفته یا احساس بد درش به وجود اومده، این جوری خودتون رو راهنمایی کنید!

وقتی می خواهید تصمیم بگیرید ببینید قلبتون رضا میده یا نه، با عقلتون هم بسنجید مثلا نپرید داخل آتش وقتی عقلتون میگه خطرناکه البته گاهی نشانه ها از ما می خوان بپریم تو آتش نه برای اینکه بسوزیم برای این که پخته بشیم، پس به نشانه های کائنات که هی تکرار میشه توجه کنید، باور کنید کائنات هوشمنده!

برای تعالی روحیتون از هر راهی محبت کنید، یه لبخند، یه کلام، یه ذره پول، هر چی که بهش دلبسته اید و وابسته اید رو بیشتر ببخشید تا نفستون ازش کنده بشه، مواظبم باشید تو دام غرور نیفتید که من الان برتر از آدم های دیگه ام چون که کائنات من رو انتخاب کرده که این کارها رو بکنم!؟ نه کائنات به ما لطف کرده به ما افتخار داده که ما رو انتخاب کرده و ما مسئولیم که به بهترین نحو این وظیفه ی بزرگ رو انجام بدیم!؟

قدردانی از کائنات!

یک وقت هایی اتفاقات خوبی برایمان می افتد در این شرایط قدردان بودن کار ساده ایست اما گاهی اتفاقاتی می افتد که برایمان خوشایند نیست، مثلا روح و روانمان یا جسممان دچار آسیب می شود، در این شرایط حالمان بهم می ریزد، ناراحت می شویم و ممکن است عصبانی شویم اما خوب چرا ما انتظار داریم همه چیز باب میلمان باشد؟! این توقع ما از کائنات که آنچه من دوست دارم را تامین کند از کجا ناشی می شود؟! چگونه در شرایط ناراحت کننده هنوز قدردان باشیم؟! شاید بگوییم شرایط می خواسته به من درسی بدهد اما وقتی درسمان را می گیریم آن شرایط عوض نمی شود!؟ یک دوستی دارم می گوید ما همیشه در امتحانیم تا آخر عمر هم در امتحانیم، خانواده ی خودش را می گوید!؟

راستی وقتی اعصابمان خرد است چگونه قدردان باشیم؟! وقتی در گردابی یا در آتشی یا در منجلابی یا ...؟! شاید بگوییم در گرداب شنا کردن یاد می گیریم و قوی می شویم، در آتش پخته می شویم، در منجلاب مثل گل نیلوفر آبی رشد می کنیم!؟ این ها همه درست اما بعضی ها در گرداب غرق می شوند، در آتش می سوزند و در منجلاب می گندند!؟ یعنی بگوییم ذاتشان این بوده است؟! دنیا به ضعیف ها رحم نمی کند؟! از این حرف ها که همه یمان شنیدیم!؟

نه چیز بیشتری در این اتفاقات است اگر زاویه ی دیدمان را به عقب ببریم و از بالا به قضیه نگاه کنیم بهتر می توانیم درک کنیم در این دنیا چه خبر است اما این بصیرت را هر کسی ندارد!؟ من هم ندارم! شاید باید در خودم ایجادش کنم!؟

یک اتفاق عجیب!؟

دیشب یک عکس از خودم گذاشتم اینستاگرام، نزدیک 100 تا لایک خورده این در حالیه که من هر چی می گذاشتم ده بیستا لایک بیشتر نمی خورد!؟

نمی دانم چه شده است!؟

دیروز با آن دوستم که شکست عشقی خورده بود حرف می زدم حالش خیلی بد بود فکر کردم شاید بخواهد خودکشی کند همه ش از مردن می گفت، منم نمی دانم چه کار کردم بهش چی گفتم اما حالش عوض شد و حال دل خودم هم از همان موقع عوض شده است!؟

یعنی کائنات این طور پاسخ می دهد!؟ 

عجیبست!؟

دشت امروز من

امروز در مورد یک نویسنده و محقق و روشنفکر ایرانی تحقیق کردم و بیشتر با ایشان آشنا شدم، مرحوم شاهرخ مسکوب.

کتاب در کوی دوست ایشان را دانلود کردم و به نظر جالب می آید در مورد رابطه ی انسان با خدا از نگاه حافظ است.

کتاب روزها در راه ایشان را نیز دانلود کردم حتما سر فرصت این کتاب ها را می خرم. این کتاب وقایع روزانه ی زندگی ایشان است فکر می کنم خیلی به دردم بخورد.

یک مستند هم از برنامه ی تماشای بی بی سی فارسی در مورد ایشان تماشا کردم. از شخصیتشان خوشم آمد. یک دوره ای عضو حزب توده بودند و بعد دستگیر شدند و به زندان افتادند بعد هم حزب توده را رها کردند.

یک کتاب هم در مورد حضرت مسیح و زمان زندگی ایشان پیدا کردم به نظر جالب می رسد.

یک کتاب هم به نام عشق صوفیانه از آقای جلال ستاری پیدا کردم که آن هم جالب است.

بعد از این استراحت و ندانستن این که باید چه کار کنم حالا راهم را پیدا کردم، از کائنات ممنونم!