وقتی که خانواده ای نداریم می توانیم باب میل خود رفتار کنیم و حرف، حرف خودمان باشد و کار، کار خودمان اما وقتی خانواده تشکیل می دهیم دیگر باید با یک نفر دیگر مچ بشویم، با او مشورت کنیم نظرخواهی کنیم اگر این کارها را نکنیم کم کم همسرمان ازمان دلسرد می شود و بچه هایی که در این خانواده رشد پیدا می کنند هیچ گاه زندگی خانوادگی را درک نمی کنند و بعد در تشکیل خانواده به مشکل بر می خورند!
همان طور که بدیهیست روحیه ی همکاری باید دو طرفه باشد اگر یک نفر روحیه همکاری نداشته باشد آن دیگری که روحیه ی همکاری دارد را خسته و دلسرد می کند!
کلا کسی که می خواهد آزاد باشد و هر کار دلش می خواهد بکند بهتر است ازدواج نکند چون ازدواج یعنی به اشتراک گذاشتن زندگی، یعنی از خود گذشتن، یعنی همدلی!
من چون در خانواده ای بودم که هر کس کار خودش را می کرد و نظر دیگران برایش بی اهمیت بود باید اعتراف کنم یاد نگرفتم چگونه در یک خانواده با هم می شود زندگی کرد و برای همین هم تا این سن نتوانستم شریک زندگی برای خودم پیدا کنم و فکر هم کنم نتوانم چون که آزادیم برایم مهم تر است، اگر طرف مقابل بیاید و بخواهد مرا به بند بکشد تا من تابع او باشم هزار سال نمی خواهمش!
یک وقت هایی اتفاقات خوبی برایمان می افتد در این شرایط قدردان بودن کار ساده ایست اما گاهی اتفاقاتی می افتد که برایمان خوشایند نیست، مثلا روح و روانمان یا جسممان دچار آسیب می شود، در این شرایط حالمان بهم می ریزد، ناراحت می شویم و ممکن است عصبانی شویم اما خوب چرا ما انتظار داریم همه چیز باب میلمان باشد؟! این توقع ما از کائنات که آنچه من دوست دارم را تامین کند از کجا ناشی می شود؟! چگونه در شرایط ناراحت کننده هنوز قدردان باشیم؟! شاید بگوییم شرایط می خواسته به من درسی بدهد اما وقتی درسمان را می گیریم آن شرایط عوض نمی شود!؟ یک دوستی دارم می گوید ما همیشه در امتحانیم تا آخر عمر هم در امتحانیم، خانواده ی خودش را می گوید!؟
راستی وقتی اعصابمان خرد است چگونه قدردان باشیم؟! وقتی در گردابی یا در آتشی یا در منجلابی یا ...؟! شاید بگوییم در گرداب شنا کردن یاد می گیریم و قوی می شویم، در آتش پخته می شویم، در منجلاب مثل گل نیلوفر آبی رشد می کنیم!؟ این ها همه درست اما بعضی ها در گرداب غرق می شوند، در آتش می سوزند و در منجلاب می گندند!؟ یعنی بگوییم ذاتشان این بوده است؟! دنیا به ضعیف ها رحم نمی کند؟! از این حرف ها که همه یمان شنیدیم!؟
نه چیز بیشتری در این اتفاقات است اگر زاویه ی دیدمان را به عقب ببریم و از بالا به قضیه نگاه کنیم بهتر می توانیم درک کنیم در این دنیا چه خبر است اما این بصیرت را هر کسی ندارد!؟ من هم ندارم! شاید باید در خودم ایجادش کنم!؟