بعضیا رو می بینم که در خاطراتشون با دیگران در گذشته غرق هستند و حسرت اون لحظات رو می خورن، ولی من کلا وقتی فکر می کنم خاطره ی خاصی از کسی ندارم
به جاش یه عالم خاطره از خلوت تنهایی خودم دارم حتی انگار شوت شوت هایی که با دیوار تو بچگی تنهایی بازی می کردم از بازی های دسته جمعیمون شیرین بود!
آخه هر وقتم با یکی یه اتفاق خوب برام میفته بلافاصله یه اتفاق بد از طرف اون شخص برام میفته که اتفاق شیرینه رو از دماغم درمیاره!؟
دیگه الان متوجه شدم و باور کردم این مدل خودمه که باعث میشه آدم ها بهم بدی کنند اما واقعا نمی دونم من چه کار می کنم مگه!؟
راستش من مدل خودم رو دوست دارم و نمی خوام شکل بقیه باشم که بهم اندکی توجه کنند عطای آدما رو به لقاشون بخشیدم!؟
به کسی هم مربوط نیست الان نیاین برای من روضه بخونید که تو باید این شکلی و اون شکلی باشی، خودم اگر دلم بخواد جایی که دلم بخواد تغییر می کنم هر وقت شماها مدلی که من می خوام شدید اون وقت شاید منم به نظرتون احترام گذاشتم وگرنه وقتی بقیه هر کار دلشون می خواد می کنند چه توقعی دارن کسی برای حرفشون تره هم خرد کنه!؟
می دونم این اخلاقم و این جور حرف زدنم خوب نیست اما مجبورم این جوری باشم چون بقیه ی آدما اگر رو بهشون بدی لهت می کنند این قدر خودخواه هستند، راه دیگه ای برای دفاع به نظرم نمیرسه!؟
بعدنوشت: اینو نوشتم فکرم باز شد یه ایده واسه تغییر رفتار خودم و تغییر رفتار دیگران دارم که باید عملی تست بشه توضیحش سخته!
پریشب خواب خاله م و دخترخاله هام رو دیدم، برای همین دیشب به خاله م تلگرام دادم و حال و احوال کردم، بهم گفت خواب های طلایی ببینی!؟
این حرف باعث شد برم کانال های تلگرام با عنوان خواب طلایی رو بگردم پیدا کنم و چقدر آدم های روش مثبت نگاه می کردند و حتی شکست عشقی خورده بودند اما مثبت می نوشتند و احساس یاس و پریشونی و این چیزا نداشتن!؟
واقعا پی بردم که اگر منتظر اتفاق خوب باشی اتفاق بدم بیفته برات اون قدر بد نیست اما وقتی همه ش منتظر بدبیاری هستی اتفاق خوب رو هم به یک اتفاق بد تبدیل می کنی!؟
تو تفکر مذهبی که تو تلویزیون به ما یاد می دادند می گفتن همه ش چیزای کدر و بد و ترس رو ببینیم ولی من از این به بعد می خوام چیزای طلایی رو ببینم و این همه غم و غصه برای خودم درست نکنم!؟ امیدوارم بتونم!؟
بعدنوشت: واقعا نمی تونم طلایی ببینم با اینکه ساز و کارش رو فهمیدم اما آسمان ذهن من ابریست!؟
من بعد از دو ماه برگشتم، تو این دو ماه خیلی اتفاقات افتاد البته اتفاقات شخصی، خودم فقط متوجه شون شدم!
الان هیچی تو ذهنم نیست فقط امیدوارم باز دعوام نشه و از کسی دلخور نشم اگرم شدم با شکیبایی برخورد کنم!
الان دارم آهنگ لحظه های معین رو گوش میدم واقعا پر احساسه!
بعضی زن ها این هنر رو دارن که تو دل مردا خودشون رو جا کنن اما من از این هنرا ندارم کلا هنری ندارم، من فقط جنگ و دعوا راه میندازم، کله م از بچگی خرابه!
بعدنوشت: نمی دونم در سطح انرژیکی چه اتفاقی میفته!؟ مثلا من معین گوش بدم اون هم آهنگای قدیمیش که من رو میبره به بچگی چه دخلی به دیگرون داره!؟ چند روز بود آهنگای قدیمی معین رو گوش می کردم و لذت می بردم ولی بعد از اینکه اینجا نوشتم دیگه بهم حس خوب نمیدن!؟ آخه چرا!؟
بعدنوشت بعدی: کلا هر آهنگی رو گوش میدم بهم حس خاصی نمیده!؟ کلا چند وقت بود از آهنگهایی که در گذشته لذت می بردم دیگه لذت چندانی نمی بردم و الان کلا خلاص!؟
دست و دلم به نوشتن نمیاد این قدر اتفاقات افتاد در این چند روز اخیر که دیگه نمی دونم چی بگم!؟ حرف سیاسی هم که ممنوع کردند!؟ پریودم هستم حال ندارم!؟
فقط چند تا شعر گفتم! همین!
نمی دونم دلم میگه اتفاقات بد می خواد بیفته اما خواب که می بینم تعبیراش یعنی اتفاقات خوب قراره بیفته!؟ دل من البته این حس هاش از اول اشتباه بود نباید به نگرانی هام گوش بدم و انرژی منفی بفرستم و بی خودی از اتفاق نیفتاده بترسم!؟
همین دیگه! اگه فعلا نیومدم برای مدتی خداحافظ
عشق چیز خوبی بود قلبم رو وسعت داد اما روح و روانم رو له و لورده کرد!
یه مدت بود از عاشقی ناراحت بودم می گفتم عمرم رو هدر کردم اما الان راضی هستم که عمرم براش رفت!
خوشحالم که خانواده خودم رو ندارم و بچه ای ندارم اگر اتفاقی برام بیفته ناراحت براشون نمیشم وگرنه من می رفتم و چند تا یتیم می گذاشتم!
من تجربیات خیلی خوبی داشتم که کمتر کسی بهش دست پیدا می کنه پس زندگیم رو زندگی کردم درسته سخت گذشته اما زندگی همینه!
حالا می تونم با خیال راحت سرم رو بزارم زمین و بمیرم!