احساس درماندگی می کنم، فکر می کنم از بچگی به خاطر روحیه ای که داشتم همه ش برای خودم مشکل درست کردم، یک بیت شنیدم که می گفت: انگشت نکن رنجه به در کوفتن کس / تا کس نزند به درت مشت!؟ یه همچین چیزیه از استاد کاکاوند شنیدم!؟
من نمی دونم چرا این جوری بودم، به خاطر والدینم بود یا به خاطر تبلیغاتی که تو تلویزیون میشد یا روحیه ی خودم یا همه ش ولی من فکر نمی کردم دارم به حریم بقیه تجاوز می کنم تازه فهمیدم این کارایی که من از بچگی عادت داشتم و اون موقع ها برخورد بدم دیدم تجاوز به حریم شخصی آدم ها بود، بچه ی تخسی بودم و خودم با خودم میگفتم چرا بهم میگن تخس من که دارم کار درستی می کنم اینا فلانن!؟
از طرفی هم باز عاشق شدم و فکر کنم فقط هم همین عشق اول و آخرم عشق واقعی بود اونای دیگه عشق نبود چون حالت تله پاتی با فرد مورد نظر نداشتم و من همین جور مثل الان عشق اولم رو ول کردم و هزار مصیبت کشیدم و حسم مدت ها بد بود و حالا نمی خوام دوباره همه ی اون ها تکرار بشه!؟ تازه بین من و عشق اولم چیزی اتفاق نیفتاد ولی حالا کلی نامه عاشقانه نوشتم، طرف رو به خودم دلبسته کردم!؟
ولی نمی دونم چه کار کنم!؟ امروز صبح با خودم فکر می کردم دلم یه زندگی خوب می خواد اما من همیشه زندگی خوب داشتم خودم خرابش می کردم، با کارهای خودم و اخلاق خودم، تازه فکر می کردم درستم اگر درست بودم که وضع زندگیم این نبود!؟
نمی دونم از کجا باید شروع کنم!؟ می دونم حالا که این چیزا رو فهمیدم موقع تغییره ولی چگونه شو نمی دونم!؟ امیدوارم راهنمایی ها رو کائنات برام بفرسته چون خودش آگاهم کرد وگرنه من همین جور داشتم مثل کورها اون کارهای اشتباه رو ادامه می دادم!؟
ولی درمانده ام حس می کنم یه کوله بار دین دارم که پشتم رو خم می کنه و فشار رومه و باید مدتی در خودم باشم، از همه بدتر احساس عشقم رفته و احساس نفرت گاه گاه میاد و من این عشقم رو ندیدم که اخلاقش رو بشناسم برای همین همه ش کاری می کنم که ناراحتش کنم و نمی دونم چرا ناراحت میشه!؟ چه توقعی از من داره!؟ چی می خواد!؟
بعدنوشت: چیزی که از من می خوای من یاد ندارم، من توی یه خانواده ای بودم که والدینم همو دوست نداشتن تو تلویزیون هم این جور چیزا رو نشون نمیداد تا یاد بگیرم و در ضمن هیچ وقت مسائل خصوصیم رو در فضای عمومی جار نمی زنم و عشقمم که مرده که خودش احساساتم رو بربیانگیزه و تازه اصلا درست نیست این کار از حدود خدا تجاوز کردنه چون من و تو الان هیچ کاره همیم!؟
بعدنوشت بعدی: دیگه برام مثل گذشته نیستی، دیگه حس خوب بهت ندارم، خودتون خرابش می کنید بعد میگید چرا طرف ول کرد رفت!؟ من هر چی میگم ناراحت و ناراضیم اصلا عین خیالت نیست حرف خودت رو می زنی و کار خودت رو می کنی!؟ مگه یه آدم چقدر میتونه صبر کنه!؟ چقدر می تونه تلاش کنه که طرفش رفتارش رو اصلاح کنه!؟ من احتیاج دارم مدتی تنها باشم تا حال خودم رو خوب کنم، نمی دونم چقدر طول بکشه!؟
بعدنوشت بعد بعدی: حالم خوب نیست، اصلا نمی فهمم چرا وقتی ازت دور میشم می خوامت وقتی نزدیک میشم ببخشید اما ازت بدم میاد، می دونم محبت داری ولی حال من با این چیزا خوب نمیشه بزار تنها باشم
بعدنوشت بعدترین: هر کار بکنی که دل من رو بدست بیاری من هنوز نسبت بهت غرور دارم و دوست دارم اذیتت کنم!؟ به قول بچگیامون، فکر کردی خیال کردی!؟
الان رو یوتیوب فیلمی رو دیدم که صحنه ی قتل نیکا شاکرمی از کشته شدگان اعتراضات پارسال بود افتاده بود کف حیاط!؟
بعد یه سند رو نشون دادن که انگار گروه هکری عدالت علی افشایش کرده و پزشکی قانونی گفته جای کوفتکی و ضرب و شتم روی بدن این دختر بوده و بهش تجاوز شده بوده!؟
اگر واقعیت داشته باشه خیلی وحشتناکه!؟
واقعا دلم می گیره از این دنیا و بعضی از آدماش، دیگه اینجا جای موندن نیست!؟
واقعا باید چه کنیم؟!