باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا
باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا

ترسیده

من واقعا چرا این همه ترسیده ام؟! واقعا دنیا جای این قدر ترسناکیه؟! من خیلی خوبی ها هم از غریبه ها دیدم ولی نمی دونم چرا فوکوسم روی بدی هاست!؟

تازه همیشه می ترسیدم این درونیاتم رو هم بگم و بقیه بیشتر باهام بد بشن!؟ واقعا چه بچگی برای ما درست کرده بودند!؟

این چند وقت همه ش فکر می کنم آدما می خوان بلا سرم بیارن و منو بکشن، چون اون جوری که اونا می خوان نیستم و هر کار دلم می خواد می کنم!؟

اینو گفتم که فکرش از سرم بیرون بیاد و نچرخه!؟ 

خوب آدما حق دارن منو دوست نداشته باشن!؟ ندانم کاری من زندگی اونا رو بد و سخت کرده و حتی اگر بخوان ازم انتقام بگیرن طبیعیه!؟

من احمقم تو کاری که بلد نیستم دخالت می کنم!؟ با مغز عیب دار خودم می خوام راه حل پیدا کنم!؟ خوب معلومه گند می زنم!؟

حتی همین حرفایی که تو وبلاگم می زنم اضافیه!؟ ذهن بقیه رو بد می کنم!؟ نمی دونم شاید بقیه هم مثل من هستند آخه من عضو اکثریت جامعه هستم و انگار اکثریت جامعه مثل من هستند!؟ ما همه همدردیم!؟ سیستم جوری فشار آورده و تنظیم شده که انسانیت ما رو از ما بگیره!؟ ما برای حفظ بقا خودمون دست به کارهای کثیف بزنیم بعدم انواع بیماری ها بگیریم تا بالاخره بمیریم!؟ بعدم چون عمیقا ترسیدی هر جای دنیا هم بری رفتارت همون طوریه در نتیجه باز بلا سرت میاد!؟

نمی دونم راه چاره چیه!؟ فقط باید پناه برد به خدا!؟ با عقل خودمون نمی تونیم کاری کنیم!؟

بعدنوشت: می دونید در واقع دوره دوره بوده زندگیم، یه دوره هایی برای چند سال خیلی بد بوده باز یه دوره هایی خیلی خوب شده، الان دوره ی خوبشه و نمی دونم کی باز بد میشه!؟

بعدنوشت بعدی: الان حس بد نسبت به خودم دارم نمی دونم چه کار کنم!؟ حرف نمی زنم حس بد دارم حرف می زنم حس بد دارم!؟ خوابمم نمی بره امشب!؟

بعدنوشت بعد بعدی: نمی تونم آهنگم گوش بدم چون حرفای بدی زدم، من فراتر از بدم!؟

تولد خودم

امسال تولد خودم منتظر یه اتفاق بودم، گفتم میمیرم یا یه اتفاقی میفته زندگیم زیر و رو میشه اما هیچ اتفاقی نیفتاد!؟

تنها اتفاقی که افتاد کشته شدن دو تا قاضی تهران بود!؟ تازه اون روز دهنم باز مونده بود حالیم نشد روز تولدمه!؟ بعدش که شبکه های ماهواره ای تاریخ دادن فهمیدم که عه اینا روز تولد من مردن!؟

واقعا این چه پیغامی داره!؟ مو به تن آدم سیخ میشه!؟ این هدیه تولد من بود؟! این چه هدیه بود!؟ من واقعا به مرگ کسی راضی نیستم!؟ حالا گاهی آدم فحش میده و نفرین می کنه ولی اونا واقعی نیست یه حس زودگذره!؟ 

واقعا چه وضعی شده ها!؟

پاینده ایران

دلم گرفته

دلم گرفته!

نمی دونم به خاطر اخبار امروز و کشته شدن یه سری بدست اسرائیل و یه سری در سیستان و بلوچستان هست یا به خاطر عشقی که از دست رفت!

یا شایدم به خاطر اعمال و رفتار خودم دلم گرفته!

از خودم دلم گرفته!؟

یا از خدا دلم گرفته!؟

آهنگای غمگینم گوش دادم هیچ کدوم فاز نداد!؟

شاید رفتم قرآن گوش دادم!

من خیلی آدم بدیم اراده ی اینم ندارم خوب بشم!؟

خوب شدن زحمت داره و من خسته تر از اونی هستم که همت کنم!؟

تازه بد بودن زیر زبونم مزه کرده متاسفانه!؟

تازه فهمیدم وقتی به حرف نفست گوش میدی حالت بهتره!؟

نصف حال بد من به خاطر این بود جلوی خودم رو می گرفتم کار بد نکنم!؟

و بقیه در حقم بدی می کردند و من هیچ کار نمی کردم دلم خنک بشه و حرص می خوردم!؟

ولی این جوری هم خیلی بده!؟

روز به روز دارم تو باتلاق فرو میرم!؟ 

دلم باز شد خوب شدم!؟

باید بیشتر فکر کنم!

هی

زادن و کشتن و پنهان کردن 

دهر را رسم و ره دیرین است 


خرّم آن کس که در این محنت‌گاه 

خاطری را سبب تسکین است 


پروین اعتصامی

جنگ میشه؟!

پریروز نشسته بودم با خودم فکر کردم چی میشه یه اتفاق بزرگ بیفته؟! بعد با خودم گفتم به این زودی اتفاقی نمی افته تازه ترور ترامپ اتفاق افتاده اما دیروز که بیدار شدم دیدم اسماعیل هنیه رو کشتن!

واقعا من که دیگه یه حسیم، نمی دونم چطور وصفش کنم اما انسانیتم آب رفته و انگار داری یه فیلم اکشن واقعی می بینی! حالا هم که داره جنگ میشه، من رو یاد جنگ های صلیبی می اندازه!؟ چه آدم هایی که کشته بشن یعنی باز ایران در تاریخش یه هجوم دیگه و کشتار دیگه ثبت میشه!؟

من فقط تو کف ذهن خودمم، چطور می فهمم!؟ مثلا چند وقت پیش با خودم گفتم دیگه هکرا اسناد نظام رو فاش نکردن!؟ فرداش قوه قضاییه هک شد!؟ یا مثلا فینال یورو، گفتم نگاش نمی کنم می گیرم می خوابم که اسپانیا برنده بشه احتمالش رو می دادم اگه بشینم پای فوتبال بازی رو ببازن و البته صبح بلند شدم دیدم قهرمان شدن، حالا من نمی دونم چرا تو ورزش این قدر طرفدار اسپانیا هستم ولی تا حالا دلم نخواسته به اونجا سفر کنم!؟

واقعا نمی دونم انرژی آدم چیه و چه قدرتی داره من که از خودم می ترسم وقتی این چیزا رو می بینم!؟