چند روز پیش گفتم عقل اومده در سرم منظورم عقلی بود که از طریق تجربه و شهود بدست میاد!؟
گفتم که دیگه عامی نیستم اما امروز میگم که انگار هنوز هستم من اون قدر کتاب و فلسفه نخوندم که جزو خواص بشم و تازه عقلی رو هم که از بچگی به ما یاد داده بودن و آموخته شده بود رو هم تا اندازه ای از دست دادم!؟
خیلی سال پیشم وقتی دانشم بالاتر رفته بود فکر می کردم دیگه عامی نیستم و جزو خواص شدم ولی این جور نبود بعد فهمیدم!؟
به هر صورت انگار من همیشه جزو عوام باقی می مونم هر چند تجربه کسب کنم و عقل زندگانی پیدا کنم، باید قبول کنم چون عقل خاصی ندارم متاسفانه!؟
آدم دوست داره جزو متفکرا و عقلا باشه اما این کار مستلزم کوشش بسیار و تربیت ذهن و تفکر مدام هست، نه من که آهنگ میزارم و فکر می کنم، واقعا فقط تو سرم می چرخم، از این فکر به اون فکر!؟
درستم نمیشم، یه عمر این جوری زندگی کردم حالا که سر چهل سالگی هست می خوام چه کار کنم!؟ این کارها رو باید تو جوونی انجام داد!؟ جوونی هم نوجونی!؟