باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا
باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا

دلم می خواست حرفی برای گفتن می داشتم!

دلم می خواست حرفی برای گفتن می داشتم!

دلم می خواست حرف نویی می داشتم!

اما چیز چندانی در چنته ندارم!

تمام بضاعتم همین است!

شاید تنبلم!

شاید عجله دارم!

شاید ... 

اه نمی دانم!

فقط می دانم خیلی نادانم!

آن قدر عقل ندارم که گره مشکلات را باز کنم!

تازه گره دیگری درست نکنم خوب است!

من همینم

یک آدم معمولی 

اما با آرزوهای بزرگ

آرزوهایی که شیرین به نظر می رسند

اما در عمل آنچنان شیرین هم نیستند!

زندگی به من یاد داد

یا آرزوهایت را کوچک کن در حد معمولی بودنت

یا اگر آرزوی بزرگ داری بزرگ شو

اما راه بزرگی دور و دراز است

جنم و همت خاصی می خواهد

که من ندارم

به قول حافظ

یارب چه گدا همت و بیگانه نهادیم

همت 

فکر نکنید اسم یک بزرگراه است!؟

همت کلمه ایست که من بعد از این همه سال هنوز معنایش را به واقع درک نکردم.

خیلی جالب است

خیلی کلمات هستند که ما استفاده می کنم و فکر می کنیم معنی اش را می دانیم اما بعد می فهمیم معنایی ورای آنچه فکر می کردیم داشته اند

مثل خود کلمه معنی، همت، ارزش، آرمان، کمال، زندگی، توسعه، آزادی، رستگاری، سعادت، بزرگی و ....

اینست این دنیا

پیچیده ی در هم پیچیده

اندیشه ی در خیال و تصور پیچیده

حقیقت پنهان در باطل

شهود در پس پرده ها

یافتنی فرار کننده

هستی بسته به نیستی

نور در پس تاریکی

پایانی بی پایان


دلم می خواهد تا صبح با تو حرف بزنم

امشب دلم می خواهد تا صبح با تو حرف بزنم!

از این بگویم که دلم پر می کشد برایت

دلم پر می کشد برای صدایت

پر می کشد برای خنده هایت

من با تو زندگی کردم

سال هاست که وقتی دلم می گیرد تو همدرد، دل زخمی ام هستی

برایم از سعدی گفتی

از مولانا

از حافظ

از سایه

از منزوی

از مشیری

از خیلی ها

مرا بردی به باغ شعر و ادب پارسی

به جایی که اگر خودم می خواستم بروم نمی دانستم از کجا شروع کنم

من باید شب ها مناجات کنم اما ببین آمده ام اینجا

خدا را پاک فراموش کرده ام

دیگر چه فرقی می کند

خدا اگر مرا در آتش جهنم نیز بیندازد شادم

تا تو در قلب منی شادم

آیا خدا به تو حسودی خواهد کرد؟!

قلبم زخمیست

قلبم زخمیست!

درد می گیرد

اما چرا؟!

چه اتفاقی افتاده است؟!

تو از دست من دلخور هستی؟!

تو را رنجاندم؟!

یا خودم خودم را رنجاندم؟!

خودم به قلبم بی اعتنایی کردم؟!

به آزادی اش

به شوق پروازش

به آرزوهایش

قلبم را در حصار گذاشتم تا از گزند دیگران حفظش کنم

نمی دانستم این باعث آزارش خواهد شد

و حال خودم هم نیز بد خواهد شد

قلبی که مهر نورزد دیگر قلب نیست

خاصیت و شادابی خودش را از دست می دهد

قلب من اینک گشوده شده است

جاری می شوم 

دریا می شوم

چراغی تابان

تو نیز مرا دریاب

می دانی!

می دانی که اگر نباشی قلبم پر پر می شود؟!

می دانی که تو عزیز قلب منی؟!

می دانی که خدا می خندد وقتی مرا در آغوش تو می بیند؟!

می دانی که سنگ را آب می کنی؟!

می دانی که آب ها را دریا می کنی؟!

می دانی که زمین خشک را سبز می کنی و می رویانی؟!

می دانستی؟!

اگر می دانستی ...

وای اگر می دانستی ...

جوانان به حال من و تو غبطه می خورند

پیران اشک می ریزند

و هیچ کس نمی داند چگونه دو نفر که تا به حال همدیگر را ندیده اند این طور هم را دوست دارند!؟

به قول خانم هایده

ببین دنیا نگام کن ببین عاشق ترینم

میان عاشقای دنیا کلام آخرینم


نه من 

نه تو 

فکر نمی کردیم این عشق به این جا برسد!

خدا می داند به کجا خواهد رسید!

قلبم نرم تر می شود

من باز کنارت گذاشتم و باز برگشتم!

می دانی هر بار که می روم و می آیم قلبم نرم تر می شود!

نمی دانم واقعا خیال کرده ام تو هم مرا دوست داری یا واقعا این طور است!؟

در هر حال این عشق دارد قلبم را نرم می کند

و اتفاقا به نظرم همین طوری بهتر است

دورادور و مجازی

آری امشب جنس دوست داشتنم تغییر کرده است

شاید کم کم قلبم گشوده شود

قلبم دریا شود

آرامش بیشتری بیابم

شاید کسی فکر کند در این روزهای نا به سامان چه جای عاشقیست؟!

اما اتفاقا عشق و عاشقی پناهیست برای دور ماندن از درد این روزها

دیگر فکر می کنم باید لطیف تر با تو صحبت کنم و ابراز علاقه ام آینه ای از قلبم باشد