بت غافل من!
تو شمعی و من پروانه!
تو نوری و من مورانه!
تو می گردی و من می گردم!
تو می چرخی و من پروردم!
تو کوهی و من رود از تو!
تو شمعی و من پروانه!
پروا ندارم و پروا نداری!
می چرخی و می گردی!
می بویی و می بینی!
می نوشم و می نوشی!
تو از منی و من از تو!
تو از من و من از تو؟!
من کو و تو بودی تو؟!
می ایستی و می بینم!؟
می چرخی و می پویم!
می نوشی و می نوشم!
تو نوشانوشی و من نیشم!
تو خویشی و من بی خویشم!؟
پر وا کن و من نیز هم!؟
پر وا کردم و چه کردم!؟
می بینی و می بینی؟!
تو خویشی و من خویشم!؟
کو خویشی و کم و بیشم!؟
می رنجی و می رنجم!؟
می ریزی و می نوشم!؟
نوشت باد و باداباد!؟
ای لطف خدا ای شاد!؟
تو شادی من از یاد!؟
می گذرم بر تو همچو باد!؟
یاری و یارم من!؟
از جمله جدایم من!؟
آری جدایم من!؟
من نه من من نه!؟
من نیستم و من و من نه!؟
تو هستی و من پاره!؟
بی باده نکن چاره!؟
بی باده نکن چاره!؟
بی باده
نکن
چارررره!
من رفتم تو می رو!؟
امشبم صنمی بی تو!؟
صد من، نه منم من من!؟
ماییم و خوشیم با هم!؟
تو دوری و من دورم!؟
از هر دو جهان کورم!؟
کورانه و دورانه!؟
رفتم سوی جانانه!؟
جان از تو و نان از تو!؟
آواز خوش ساز از تو!؟
سازیدی و سازیدم!؟
وای این چه بازیدم!؟
بازم کن بازم کن!؟
سازم کن و سازم کن!؟
بازآ و نوایم کن!؟
ای یار همه خویشم!؟
بی خویشی و من خویشم!؟
شوخیدی و شوخیدم!؟
هرگز نجوشیدم!؟
تو جوشی و ناجوشی!؟
خوش جوشی اگر جوشی!؟
مدهوشی و بی هوشی!؟
هوشم بر یار ای تو!؟
از تو به تو پیغامم!؟
یارم نبرم یادم!؟
تو شمعی و من جوشم!؟
دور سر تو نوشم!؟
دور سر از نو!؟
نور است هزار نو نو!؟
این نو نه آن نو!؟
کو نو و نبود این نو!؟
بس کن تو خزعبل را!؟
هیچم و چه شاید او را ؟!
باشد که بیابیش!؟
باشد که بنوشی اش!؟
از نور از روح و از سو!؟
آمدم به سوی تو!؟
تو تو همانی تو!؟
ای چاکر دیوانه !؟
کم خور دو سه پیمانه!؟
کم خور دو سه پیمانه!؟
کم خور!؟
آخ!؟
امشب!
شب یک روز عجیب!
یک دفعه یک حالی شدم!؟
من حاضرم جانم را فدایت کنم!؟
من حاضرم هر چه دارم در پایت ریزم!؟
من حاضرم هر گناهی که تو بگویی انجام دهم!؟
نه برای اینکه به وصالت برسم!؟
برای اینکه تو بت منی!؟
حتی اگر بدترین آدم روی زمین باشی!؟
حتی اگر منافق باشی؟!
حتی اگر همدست دشمنان من باشی!؟
حتی اگر دام باشی!؟
می خواهمت!؟
برای لحظه!؟
فدایت می شوم!؟
خون من بریز!؟
من باید عاشق شوم!
نه عشقی که به وصال بینجامد!
عشقی برای اینکه خود بدرآیم!
یعنی ترک خود کنم!
اما می دانید در همین نیت عاشق شدنم خودبینی وجود دارد!
به خاطر خودم می خواهم عاشق شوم!
این خود باعث می شود واقعا عاشق نشوم!
این خود نگاه ابزاری به عشق است!
نگاه ابزاری به یک شخص است!
در راه عشق، دلباخته و پاکباخته باید شد!
این همه عاشق شدم اما هیچ کدام این گونه نبوده است!
ایراد از من است یا معشوق هایم؟!
به احتمال زیاد از من!
یک جا می خواندم عشق نصیب اشخاصی می شود که دلی پر از مهر دارند و به مردم مهر می بخشند!
ولی من بی اعصابم، زود عصبانی می شوم!
کم صبرم و طاقت غلیان احساسات را ندارم!
البته نمی شود حکم داد که قطعا باید قلبی سرشار از مهر داشته باشی!
آدم هایی بوده اند که کارهای بد انجام می داده اند اما عاشق شدند و این عشق مایه ی تحول عمیقی در آن ها شده است.
از این ها که بگذریم من با خودم چه کنم؟!
من تازه فهمیده ام اهل خانواده تشکیل دادن نیستم!
قبلا فکر می کردم جای یک مرد در زندگی ام خالیست اما حال می بینم زنی نیستم که حوصله ی شوهرداری داشته باشم!
من فقط می خواستم یک مرد مثل دوست و برادر در زندگی ام باشد یا پدرانه که آن هم خیلی امتحان کردم نشد!
هر کس بهش نزدیک شدم طمع کرد در ما! ای کاش حداقل دوستم می داشتند! فقط دنبال لذت خودشان بودند!
قبلا دلم می خواست بچه داشته باشم اما الان در خودم نمی بینم بخواهم بچه بزرگ کنم و درست تربیتش کنم جوری که به روانش آسیب نزنم!
حتی الان دیگر اصلا علاقه به نزدیک شدن به یک مرد هم ندارم حتی به عنوان معلم
از زن ها که همیشه ناامید بودم در عالم دیگری هستند و من در عالم دیگر حرف هم را نمی فهمیم!
الان جوری شده ام که می گویم آدم ها همان دور باشند و بهم نزدیک نشوند بهتر است.
نمی دانم می توانم تنهایی را تاب بیاورم یا نه ولی مجبورم
آهنگ گوش کردن یک راه پر کردن تنهاییست
نوشتن و خواندن هم همین طور
پرسه زدن در خیابان
تماشای طبیعت
البته همه ی این ها دل و دماغ می خواهد که در حال حاضر، ندارم!
روزگار خوشی نداریم
اخبار ناراحت کننده از هر طرف احاطه یمان کرده است.
باید صبور بود
این نیز بگذرد!
امروز همه خوشحالند!
مجری های تلویزیون های ماهواره ای خوشحالند!
نمایندگان مجلس شورای اسلامی خوشحالند!
در تلویزیون ایران همه خوشحالند!
خدا هم خوشحال است از آسمان باران بارید!
چطور شده که همه خوشحالند؟!
من هم صبح خوشحال بودم
دوش گرفتم
اما ظهر یاد گذشته و اتفاقات اخیر افتادم باز بهم ریختم!
اما الان خوشحالم
تصمیماتی برای زندگی ام گرفته ام
می خواهم برنامه ریزی کنم
نمی گویم چه برنامه هایی
می خواهم عملیشان کنم
نتیجه ش را می بینید
دیگر بس است یک جا نشستن و منتظر بودن!
آسمان مال منست!