باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن
باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن

داستان مخلوق و خدا

گنجشکی به خدا گفت؟ لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگیم سر پناه بی کسیم بود، طوفان تو آن را از من گرفت! کجای دنیای تو را گرفته بودم؟... خدا در جواب گفت: ماری در راه لانه ات بود تو خواب بودی باد را گفتم لانه ات را واژگون کند آنگاه تو از کمین مار پر گشودی. چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنیم برخواستی...

مردی در حالی که به قصرها و خانه های زیبا می نگریست به دوستش گفت: وقتی این همه اموال رو تقسیم میکردن ما کجا بودیم؟ دوست او دستش رو گرفت و به بیمارستان برد و گفت: وقتی این بیماریها رو تقسیم میکردن ما کجا بودیم!!!! 

خدایا واسه داده ها و نداده هات شکر...