باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا
باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا

سنت و گذشته

من می خواستم بیشتر با جوانان معاشرت کنم اما واقعیتش رو بخواید دنیاشون رو نمی فهمم، فیلم و سریال های حالا رو که جوانان نگاه میکنند رو نگاه می کنم به نظرم فانتزی میاد واقعی نیست!؟

اتفاقا بیشتر به گذشته و سنت نزدیک شدم همیشه پناه من شعرهای عرفانی بوده و الان حس می کنم اگر برم تو این دنیای شلوغ و پلوغ بیشتر گم میشم ترجیح میدم برم تو لاک خودم و دور خودم پیله بتنم و همون جا تنها باشم با همین دوست های قدیمی، منظورم حافظ و سعدی و مولوی و عطار و ایناست، باشم!؟

امروز یه شعر دیدم می گفت اگر با باد این ور و اون ور میشید مشکل اینه که ریشه های ضعیفی دارید و من تو این وبلاگ خوندنا بیشتر فهمیدم هنوز چقدر از آدم ها تاثیر می گیرم و با اینکه سال هاست ریشه می دوانم اما هنوز یه جاهایی درست ریشه ندواندم و سستم، کارم خیلی خرابه، از خودم ناامید شدم اما اینجا خودش نقطه شروعه برای راه های جدید، راه های نرفته و کشف نشده!؟

روزنوشت جوانه ای

اون شاخه های پیتوس که قلمه زده بودم ریشه دادن!

بعضی هاشون جوانه هم دادن!؟

خیلی زود عمل کردن!؟

5 تا بطری رو آوردم تو اتاقم!

گذاشتم تو طبقات کتابخونه!

اتاقم سبزتر شد!

بطری هاشم سبزه مال سونابه!؟

****************

امروز یهو ابری و بادی شد!

اصلا خنک شد!

 اون قدر گرم بود!

بزنم بیرون یه چرخ بزنم!


بعدنوشت: نمیرم بیرون دلم خیلی درد گرفت!

داستان مخلوق و خدا

گنجشکی به خدا گفت؟ لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگیم سر پناه بی کسیم بود، طوفان تو آن را از من گرفت! کجای دنیای تو را گرفته بودم؟... خدا در جواب گفت: ماری در راه لانه ات بود تو خواب بودی باد را گفتم لانه ات را واژگون کند آنگاه تو از کمین مار پر گشودی. چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنیم برخواستی...

مردی در حالی که به قصرها و خانه های زیبا می نگریست به دوستش گفت: وقتی این همه اموال رو تقسیم میکردن ما کجا بودیم؟ دوست او دستش رو گرفت و به بیمارستان برد و گفت: وقتی این بیماریها رو تقسیم میکردن ما کجا بودیم!!!! 

خدایا واسه داده ها و نداده هات شکر...  

تکبر

امروز فهمیدم مشکل جامعه ما کبر و غرور مردم این جامعه است، من این سیلی محکم واقعیت رو امروز تو صورت خودم و همه می زنم و الان بهتون بر می خوره اما بعد خدا رو شکر می کنید، خدا رو باید شکر کنید هر کس خوارمون می کنه، هر کس لهمون می کنه، هر کس بادمون رو می خوابونونه!

والا منو الان چند سال پیش یه نفر باد کرده هنوز درگیرشم، نمی دونم چی کار کنم از دست این باد خلاص بشم، با اینکه خیلی من مواظبم چون می دونم یه عده تو جامعه ی ما این کار رو می کنن اما پدرسوخته ها یه جوری این کار رو می کنن که خودت نمی فهمی! بعد یهو به خودت میای می بینی ای دل غافل چقدر کبر و غرور منو گرفته، حالا بیا و درستش کنه!

اگه خودت کبر و غرورت رو نخوابونی یا به قول مسیحی ها خودت خودت رو فروتن نکنی دنیا آنچنان بلایی سرت میاره که نفهمی از کجا خوردی!؟ تازه بعدش هم آدم باز مغروری می کنه و می خوادغرور جریحه دار شده شو رو احیا کنه!

حالا یکی بیاد منو نجات بده، دستشو می بوسم، بیا این غرور رو از من بگیر، من رو خفیف و خوار کن، واقعا نمی دونم چی کار کنم!؟ با اینکه می دونم هر آنچه دارم در دست من امانت خداونده و اگر بخواد به آنی می تونه ازم بگیره اما بازم سرم باد داره!؟ کمکم کنید!؟

من دیگه مغرور نیستم!

همیشه مغرور بودم و یه بادی تو سرم بود،

 امروز احساس کردم که دیگه نیست و خیلی سبکم،

نمی دونم چی شده!؟

؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

امروز با اتوبوس رفتم دکتر گوش

زود رسیدم

خیابونا اون قدر که فکر می کردم شلوغ نبود

اونجا تو گوشی شعر خوندم

قطره بهم داد

هفته ی دیگه باید برم ساکشن کنه