باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا
باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا

داستان مخلوق و خدا

گنجشکی به خدا گفت؟ لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگیم سر پناه بی کسیم بود، طوفان تو آن را از من گرفت! کجای دنیای تو را گرفته بودم؟... خدا در جواب گفت: ماری در راه لانه ات بود تو خواب بودی باد را گفتم لانه ات را واژگون کند آنگاه تو از کمین مار پر گشودی. چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنیم برخواستی...

مردی در حالی که به قصرها و خانه های زیبا می نگریست به دوستش گفت: وقتی این همه اموال رو تقسیم میکردن ما کجا بودیم؟ دوست او دستش رو گرفت و به بیمارستان برد و گفت: وقتی این بیماریها رو تقسیم میکردن ما کجا بودیم!!!! 

خدایا واسه داده ها و نداده هات شکر...  

داستان مار و خارپشت


خارپشتی از یک مار تقاضا کرد که بگذار من نیز هم‌خانه‌ی تو باشم. مار تقاضای خارپشت را پذیرفت و او را به لانه تنگ و کوچک خویش راه داد. چون لانه مار تنگ بود، خارهای تیز خارپشت هر دم به بدن نرم مار فرو می‌رفت و او را مجروح می‌ساخت اما مار از سر نجابت دم بر نمی‌آورد. سرانجام مار گفت: نگاه کن ببین چگونه مجروح و خونین شده‌ام. می‌توانی لانه من را ترک کنی؟! خارپشت گفت: من مشکلی ندارم، اگر تو ناراحتی می‌توانی لانه دیگری برای خود بیابی!

چرندیات

اون شب یه خوابی دیدم، با مامانم سوار ماشین بودیم رفتیم توی یه کوچه ی سبز و قشنگ، تهش رسیدیم به بن بست اونجا یه آقای درویش بود که یه مار رو دوشش بود!

اون دوستم که باهاش کات کردم آخر کاری ها، یه بار بهم گفت ماری، منم از اون موقع چند بار خواب مار دیدم، یه بار قبل اینکه اون بگه تو مراقبه یه مار سبز دیدم که دهنش رو باز کرده بود می خواست نیش بزنه!

والا من فقط چند سال اخیر ادای مامانم رو در آوردم همیشه بیزار بودم شکل مادر و پدرم باشم، اما هی گفتن ابعاد سرکوب شده تون رو بیارید رو و باهاشون زندگی کنید، خوب منم کردم، چه می دونستم ماره!؟

تازه بعدش توی مراقبه، یه خفاشم دیدم، خفاشه هم سبز بود، نمی دونم اینا یعنی خودم این صفات رو دارم یا یکی تو زندگیم هست که این صفات رو داره، ما می گیریم خودم دارم!؟

وای دیشب خواب دیدم از یه جایی نظامیا حمله کرده بودند به خونه مون، بعد داداشم با رشادت همه شون رو کشت، منم می خواستم کمکش کنم اما نمی تونستم، برق ها رفته بود، ما جمع شده بودیم توی یه اتاق، این تیکه هاش رو یادمه بعد و قبلش هم بازم ماجرا بود که یادم نیست، دایی هام هم بعد اومدند، یه عده از فامیلم اومدن، گفتن می خوان حیاط خونه رو گود برداری کنن!؟

خیلی خوابام چرند و پرند شده تازگی، نه؟! دیشب دلم درد گرفته بود خوابم نمی برد، چای نبات خوردم ولی کامل خوب نشد، الانم هنوز مختصری درد می کنه، بازم یه چای نبات با عرق نعناع خوردم، شاید برم پیاده روی خرید، روز خوبیه امروز!