باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن
باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن

داستان مخلوق و خدا

گنجشکی به خدا گفت؟ لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگیم سر پناه بی کسیم بود، طوفان تو آن را از من گرفت! کجای دنیای تو را گرفته بودم؟... خدا در جواب گفت: ماری در راه لانه ات بود تو خواب بودی باد را گفتم لانه ات را واژگون کند آنگاه تو از کمین مار پر گشودی. چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنیم برخواستی...

مردی در حالی که به قصرها و خانه های زیبا می نگریست به دوستش گفت: وقتی این همه اموال رو تقسیم میکردن ما کجا بودیم؟ دوست او دستش رو گرفت و به بیمارستان برد و گفت: وقتی این بیماریها رو تقسیم میکردن ما کجا بودیم!!!! 

خدایا واسه داده ها و نداده هات شکر...  

پرندگان

خانه ی ما چند سال است پر پرنده است

پرنده های جورواجور

اسم بیشترشان را نمی دانم!

صبح ها شروع می کنند به خواندن

همین الان داشتند می خوانند

مرغ مینا هم داریم

گنجشک و یا کریم هم هستند

سهره و سار هم همین طور

ولی از من می ترسند

وقتی می روم در حیاط فرار می کنند

گاهی یکیشان می خواند

من هم برایش سوت می زنم

آن هم جوابم را می دهد

اما بعد از کمی می فهمد من پرنده نیستم و پر می کشد و می رود

با خودش می گوید این که بود چه کار به ما داشت!؟

غروب ها هم می خوانند

صدایشان دل آدم را آب می کند

دیروز رفتم باغ پرندگان مشهد

همه ی پرنده ها توی آفتاب نشسته بودند

حوصله هم نداشتند

گنجشک ها هم از بین توری ها رفته بودند توی قفس ها و از آب و غذایشان می خوردند

هر کسی غمی دارد

غم پرنده هم قفس است!