باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن
باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن

دلم می خواهد از چیزهای خوب بنویسم!

دلم می خواهد از چیزهای خوب بنویسم!

اما دست و دلم نمی رود!

خبرهای بد از هر طرف می آید!

به خودت می آیی می بینی ابروهایت توی هم هستند!

ای کاش کاری می شد کرد!

ای کاش گوش شنوایی بود!

خسته ام از این زندگی پردردسر!

کی قرار است به آسایش و آرامش برسیم!

دیروز می خواستم بروم اعتراضات!

اما زانو ام درد گرفت!

واقعا نمی دانم چه چیز در عمق روان من است که هر موقع می خواهم بیرون از خانه بروم یک جای بدنم درد می گیرد!

از بچگی این طور بودم!

بزرگ ترها فکر می کردند بهانه ی الکی می آورم که مدرسه نروم!

اما واقعا درد داشتم آن هم بدون دلیل!

شاید عمق روان من از معترضین می ترسد!

البته واقعا خودآگاهانه هم ازشان می ترسم!

می ترسم حرفشان را وقتی پیروز شدند عوض کنند!

ما همیشه با ترس زندگی کردیم!

ترس از همدیگر!

بی اعتمادی به هم!

حال دیگر به اوجش رسیده است!

چه نفرینی شده ایم!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد