باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن
باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن

عشق و عاشقی

امروز روی یه وبلاگی خوندم که عشق خاطره ی خیلی خوبیه، بیشتر عشق ها به سرانجام نمیرسه به خصوص عشق اول اما همیشه تو ذهنت و قلبت می مونه و یک نفر دیگه هم تو در ذهن و قلبش می مونی و با یاد تو شاد میشه!

والا من که الان به این نتیجه رسیدم چرا عاشق شدم؟! عاشقی اصلا به درد نمی خورد! تا چندی پیش از عشق اولم عصبانی بودم الانم از همه شون منتفرم :/

نه الکی گفتم متنفر نیستم اما یادشون میفتم شادم نمیشم، خاطره ی چندانی که با هم نداشتیم، هیچ وقت هیچ مردی حرف عاشقانه ای به من نزده، من برای خودم عاشقشون میشدم، بعد یه کم می شناختمشون و بعد خودم پشیمون میشدم و می گذاشتمشون کنار و این کار رو بارها کردم و خودم رو تو هچل انداختم، چون از لحاظ روانی آسیب دیدم!

خوب میگن شما هر جور باشید یه آدم همون جوری رو جذب می کنید و من تا همین چند سال پیش از احساسات بیزار بودم و آدم منطقی بودم بعد توقع عشق و عاشقی داشتم! 

چند سال پیشم که کمی به احساسات رو آوردم و باهاش آشتی کردم باز هم اون طور لطیف و پر احساس نشدم، به نظر من دنیا سخت تر از اونی هست که بخوای احساسات به خرج بدی، آدم های احساساتی رنج مضاعف می کشند البته من ذاتا احساساتی هستم اما سعی کردم در زندگی روزمره زیاد بهش بها ندم چون کسی به احساسات آدم بها نمیده!

خلاصه که الان مثل چی از عشق و عاشقی هام پشیمونم اما با خودم فکر می کنم کس دیگری هم نبود که بخوام بهش فکر کنم، یا من نخواستمشون یا اونا منو نخواستن!

من واقع بین نبودم فکر می کردم همه چیز ظاهر نیست برای همین خودم رو نمی آراستم و اتفاقا بیشتر مردم هم عقلشون به چشمشون هست اینو وقتی که چاق شدم فهمیدم البته من فکر می کردم بالاخره یکی پیدا بشه که مثل خودم فکر کنه که نشد!

به نظر من یا باید ازدواج خوب کنی یا اصلا ازدواج نکنی الکی ازدواج کنی که بالاخره ازدواج کرده باشی به درد نمی خوره، یه زندگی الکی مثل بیشتر مردم بکنی به درد نمی خوره!

خلاصه که همه اینا رو گفتم که بگم بر خلاف اون چیزی که تو اون وبلاگ نوشته بود خاطره ی خوبی برای معشوق هام یا عاشق هام به یادگار نگذاشتم تو دلشون یاد من میفتن فحش میدن خخخخ!

نظرات 3 + ارسال نظر
ماهش یکشنبه 26 آذر 1402 ساعت 21:04 http://badeyedel.blogsky.com

اینم از احمد شاملو:

سابق می‌گفتند: «عشق آمدنی بود نه آموختنی». باید در این عقیده تجدید نظر کرد. در مورد اول (که عشق «آمدنی» است) مطلقاً نباید شک کرد. نخست عشق باید بیاید و حضورش را اعلام کند. اما مشکل کار در مرحله‌ی بعدی‌ست. ما به‌دلایل متعدد نمی‌دانیم عشق چیست، و باید آن را بیاموزیم. عشقِ نیاموخته، به نگهداری پرنده‌یی می‌ماند که اگر ندانی از چه چیز تغذیه می‌کند و چگونه باید ازش مراقبت کرد، نه فقط هرگز برایت نخواهد خواند بلکه یا در کوتاه‌ترین مدتی خواهد مُرد یا به‌صورت کرکس زشتی جگرت را پاره‌پاره خواهد خورد.

گزین‌گویه‌های احمد شاملو

گل گفتی آقای شاملو

ماهش یکشنبه 26 آذر 1402 ساعت 15:12 http://badeyedel.blogsky.com

این اومد تو تلگرام :

تو حق نداری
عاشقِ کسی بمانی که سالهاست رفته
تو مالِ کسی نیستی که نیست
تو حق نداری اسمِ دردهای مزمنت را عشق بگذاری
می‌توانی مدیونِ زخم‌هایت باشی اما
محتاجِ آنکه زخمیَت کرده نه!
دست بردار از این افسانه‌های بی‌ سر و ته که به نامِ عشق
فرصتِ عشق را از تو می‌گیرد.
آنکه تو را زخمیِ خود می‌خواهد
آدمِ تو نیست
آدم نیست و تو سال هاست حوای بی آدمی...
حواست نیست!

#افشین_یداللهی


احساسات من فقط تو خلوت و با شعر متجلی میشه

سمیرا یکشنبه 26 آذر 1402 ساعت 14:56

درست میگی، لزوما هر عشق و عاشقی خاطره خوبی برای آدم نمی سازه

آره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد