باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا
باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا

زن بودن

یادمه نوجوان بودم و در تلویزیون یه آخوند حکومتی داشت صحبت می کرد، می گفت لازم نیست خانم ها جهاد اکبر کنن و به جنگ با نفسشون برند بلکه خانم ها همین که بچه داری و شوهرداری کنند کافیه حالا طنز ماجرا اینه که خودش اعتراف کرد تحمل مردها اجرش اندازه جهاداکبره!؟ :)

ولی من چون از بچگی ضد آخوند بودم این حرف رو قبول نکردم و یکی از انگیزه هام  برای طی طریق لجبازی با آخوندا بود!؟ چون آخوندها از همون موقع می خواستن زن ها رو عقب نگه دارن و بزنن تو سرشون!؟

ولی حالا واقعا نا ندارم و نمی دونم بقیه ی راه رو چه جوری باید برم ضمن اینکه قبول کردم این راه کار من نیست و زین پس سخت ترم میشه و واقعا یه مرد واقعی می تونه طیش کنه من همه ش گند بالا آوردم!؟

در ضمن که اگر می خواستم تسلیم باشم باید همون حرف خدا رو اجرا می کردم من یه جورایی در این راهم عصیان کردم ولی از طرفی بخوامم نمی تونم به زندگی عادی برگردم مگر اینکه معجزه بشه و من از این جنون دربیام!؟

والا من خدمت پدر و مادرم نکردم حالا برم خدمت شوهر و خانواده بکنم؟! کلا من کارمه از بچگی قواعد رو بهم می ریزم جاشم هیچی ندارم ارائه بدم!؟

خلاصه که مانده ام چه کار کنم؟! دست از عصیان بردارم و دختر خوبی بشم که اصلا تو خون من نیست؟! ناف منو با این کارا بریدن!؟ یه دقیقه آروم و قرار ندارم شده تو ذهنم می پرم این ور می پرم اون ور!؟

البته یادمه چند سال پیش هم گیر کرده بودم چه کار کنم و خیلی اوضاعم یه جور دیگه خراب بود اما دیگه مجبور شدم همون جوری ادامه بدم و دلم رو بزنم به دریا!؟ شاید الانم باید همین کار رو بکنم و از این فکرا بیام بیرون!؟