باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا
باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا

سیمین بهبهانی

این شعر خانم سیمین بهبهانی خیلی معروف هست آهنگشم  توسط آقای همایون شجریان خونده شده:

دلم گرفته ای دوست! هَوایِ گریه با من

گر زِ »قفس« گریزم، کجا روم؟! کجا من؟!

کجا روم که راهی به گُلشنی ندارم

که دیده برگشودم، به کُنج تنگنا من

نبسته‌ام به کس دل، نبسته کس به من دل

چو تخته پاره بر موج، رها، رها، رها من

ز من هر آن‌ که او دور، چو دل به سینه نزدیک

به من هر آن‌ که نزدیک، از او جدا، جدا من

نه چشم دل به‌ سویی، نه باده در سبویی

که تر کنم گلویی، به یاد آشنا من

ز بودنم چه افزون؟ نبودنم چه کاهد؟

که گویدم به پاسخ که زنده‌ام چرا من؟

ستاره‌ها نهفتم، در آسمان ابری

دلم گرفته ای دوست! هَوایِ گریه با من


من مستند ایشون رو در بی بی سی فارسی دیدم و گزینه اشعارشون رو دارم و خوندمش، نکته ای که هست اینه که در فعالیت های اجتماعی سیاسی که داشتند چشمشون آسیب می بینه و بیناییشون مشکل پیدا می کنه ولی گویا این اتفاق چشم دلشون رو باز می کنه تو این شعرم میگن!؟

یادمه قدیما به نابینایان هم میگفتن روشندل، یعنی چون چشمشون نمی تونه ببینه حس هایی در دلشون بیدار میشه که می تونن حقایقی رو با اون متوجه بشند!؟

کلا میگن این جور آدم ها از قصد خدا ظاهرشون رو یه جوری می کنه که بیشتر مردم بهشون توجه نکنند و این آدم ها در خلوت تنهاییشون داستان ها دارند که ما نمی تونیم حتی تصورش رو بکنیم و خودشونم مستقیم به کسی نمیگن که دارای چنین قابلیت هایی شدن!؟

حالا من در مورد خانم سیمین بهبهانی نمی دونم اما از شعرهاشون معلومه آدم خاصی بودن و تجربیات خاصی داشتند ولی ظاهرشون یه خانم مسن معمولی بود که یه عالم هم آرایش کرده بودند و خیلی پیر شده بودن حتی صداشونم تغییر کرده بود!؟