می دونید من یک مشکل اساسی دارم اینکه تنبلم وقتی به خودم قول میدم پشت گوش میندازم و عمل نمی کنم اگه به یکی قول بدم از ترس رودربایستی و شرمساری به زورم شده انجام میدم اما وقتی به خودم قول میدم با خودم که رودربایستی و شرم و ترس ندارم راستش اون قدرها هم نتیجه ش برام مهم نیست، نه خیلی رقابتیم که بگم در رقابت با دیگران بخوام حتما به فلان چیز برسم نه خودم اون قدر انگیزه ی خواستن دارم، شد شد نشدم نشدم!؟
ولی از طرفی ناراحتم، یعنی موندم این 37 سال چه کردم!؟ همه ش آهنگ گوش دادم و با کامپیوتر بازی کردم یا تو شبکه های اجتماعی چرخیدم و لایک و کامنت گذاشتم!؟ واقعا این کارها چه فایده ای داشت!؟ من دیگه ده دوازده سال از عمر مفیدم مونده بعدش دیگه واقعا کهولت سن و ناتوانی هست، هر کار می خوام بکنم باید در همین چند سال انجام بدم فرصت ندارم اما از همیشه بی انگیزه تر و بی خیال ترم ، تازه دیگه از خدا هم شرم ندارم!؟
واقعا این همه سال درست نشدم بعدشم بعید می دونم درست بشم، همت می خواد یه همت عالی و من دستم خالی، به قول بچه ها دلم می خواد فقط بخورم و بخوابم اما از طرفی می دونم زندگی همه ش بخور و بخواب نیست، اتفاقا بخور و بخواب بیشتر دورت می کنه از زندگی اصیل، به قول شاعرا میشی یه گوسفند که داره پروار میشه واسه اینکه عزرائیل ذبحش کنه ولی واقعا توان ندارم خودم رو تغییر بدم فقط هم این دست خودمه، ما عادت کردیم مثل آدم کوکی یکی کوکمون کنه یه کاری بکنیم به اراده ی خودمون باشه فقط ول می چرخیم!؟