باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن
باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن

از خودم بدم اومده!

از موقعی که نوشته ی قبلی در مورد مرده ها رو نوشتم از خودم بدم اومده، آخه من به این آدم ها وقتی زنده بودند حس بد داشتم!؟ نمی دونم چرا!؟ من حس هام اغلب اشتباهه، وقتی این آدم ها رو شناختم به نظرم استحقاق تحسین داشتند اما چرا من حس اولیه م وقتی می بینمشون بده؟!

گفتم اعتراف کنم شما بدونید من کاملا اون جوری که خودم رو نشون میدم نیستم، من بیشتر بعد خوب ماجرا رو نشون میدم اما درونم پر چیزهای بدی هست که نمی دونم چرا هست!؟ نمی دونم از کجا اومده یا میاد!؟

خوابم نمیبره .....

خوابم نمیبره ولی حالم خوبه!

کمی نگرانم، بیخودی، وسواس خناس افتاده بهم!؟

اون روز که گفتم با یکی دوست اجتماعی بودم، بعد گفتم تکیه گاه نبود، الکی گفتم، نمی دونم چرا این طوری میگم شاید از سر غرور!

ولی سعی کردم عاشقش بشم اما نشد، تو نگاهاش روحشو نمی دیدم، اون اتفاقی که باید میفتاد نیفتاد!؟

خواستم این اعتراف رو بکنم، از این به بعد بیشتر باید حواسم به زبونم باشه، حرفای الکی پلکی نزنم!؟

امروز قهوه خوردم، برای همین خوابم میاد و خوابم نمیبره!؟

دلم می خواد آواز بخونم!! خخخخخ


بعدنوشت: خوابیدم و بیدار شدم اما هنوز نگرانم!؟ فکر کنم داره حمله ی عصبی بهم دست میده!