باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن
باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن

راه نزدیکش دل مردم به دست آوردن است

جان غافل را سفر در چار دیوار تن است

پای خواب آلود را منزل کنار دامن است


واصلان از شورش بحر وجود آسوده اند

ماهیان را موجه دریا دعای جوشن است


وقت عارف را نسازد تیره این ماتم سرا

خانه روشن می کند آیینه تا در گلخن است


برنمی دارند چشم از رخنه دل اهل دید

گرچه از هنگامه رنگین جهان چون گلشن است


گر بود در خانه صد نقش و نگار دلفریب

مرغ زیرک را همان منظور چشم روزن است


راه بسیارست مردم را به قرب حق، ولی

راه نزدیکش دل مردم به دست آوردن است


دشمنان را چرب نرمی می نماید سازگار

در چراغ لاله و گل اشک شبنم روغن است


شعله را خاشاک نتواند ز جولان بازداشت

خون خود را می خورد خاری که در پای من است


ایمن از خواب پریشان حوادث نیستم

چون سبو از دست خود هر چند بالین من است


اهل معنی را به جولانگاه دعوی کار نیست

ورنه میدان سخن امروز صائب از من است


صائب تبریزی

سایه از همراهی مردم به خاک افتاده است

رتبه می خواهی چو خورشید از خلایق دور باش      

  سایه از همراهی مردم به خاک افتاده است


----------------


مرد صحبت نیستی، از دیده ها مستور باش

از بلا دوری طمع داری، ز مردم دور باش


نیستی چون می حریف صحبت تردامنان

در حجاب پرده زنبوری انگورباش


پیش شاهان قرب درویشان به ترک حاجت است

دست از دنیا بشو همکاسه فغفور باش


گر ترا بخشند از دست سلیمان پایتخت

در تلاش گوشه ویران خود چون مور باش


مور بی آزار دایم خون خود را می خورد

خانه پر شهد می خواهی، برو زنبور باش


بدر ازبیماری منت هلالی گشته است

از فروغ عاریت تا می توانی دور باش


تا نسازندت کباب از چشم شور اهل حسد

همچو عنقا صائب از چشم خلایق دور باش


صائب تبریزی

غزل شمارهٔ ۵۸۸۴

ما تلخی جهان به رخ تازه می کشیم

این زهر را زیاده ز اندازه می کشیم

محتاج اشک ما نبود آب و رنگ حسن

از سادگی به چهره گل غازه می کشیم

آشفتگی است لازم جمعیت حواس

بیجا ز چرخ منت شیرازه می کشیم

افسرده است مستی ما چون خمار ما

ما جام را به تلخی خمیازه می کشیم

از گل هزار حلقه رنگین درین چمن

در گوش عندلیب ز آوازه می کشیم

می سوزد از شفق نفس خونچکان ما

تا همچو صبح یک نفس تازه می کشیم

بیشی کمی است شوق چو افتاد بی شمار

دریا کشیم و باده به اندازه می کشیم

چون بلبل دراز نفس منت بهار

صائب درین چمن پی آوازه می کشیم


 صائب تبریزی